پنج شنبه، 13 اردیبهشت 1403
روژان پرس » اخبار » صعود از پنجره خیال

روایت همراهی با یک هم‌نورد نابینا

صعود از پنجره خیال

1
کد خبر: 1222

صعود از پنجره خیال

صبح متفاوتی بود؛ زودتر از ساعتی که در نظر داشتم بیدار شدم، ساعت حرکت 3:30 صبح بود ساعت 3:05 در محل حاضر شدم.
در دنیای صعود و پر از رمز و راز کوهنوردی خیلی مفاهیم در دنیای اندیشه و شعور نمی‌گنجد و بر دنیای افسانه سیر می‌کند. این راز صعود است که جدا از اراده و خلاقیت جوهره انسانی و یک‌دل بودن، این ورزش خلاق را به ورزشی انسانی برای انسانی‌تر کردن زندگی تبدیل کرده است؛ هنوز رقابت در آن جایی پیدا نکرده است و رفاقت مفهوم عینی و زنده می‌یابد. ما را دلخوش به صلابت صخره، صبوری سنگ، صفای چشمه و باران و صداقت سپیده می‌کند. این نوشته داستان همنورد کردستانی، کوهنورد سخت‌کوش(ابراهیم رحیم‌زاده) مقیم تهران را روایت می‌کند که نابینایی را برای صعود به یکی از قله‌های رفیع 4000 متری البرز شرقی همراهی می‌کند؛ حرکتی انسان‌دوستانه که دوستانش در ابتدا آن را غیر ممکن می‌دانستند اما این حکایت رنگ واقعیت به خود گرفت. بیایید در بیستمین سال مرگ (محمد اوراز) سبزه را از سبزه، سرخی را از لاله و آبی عشق را از آسمان بگیریم و روی آریم به سوی ((قاف)) در فلات عشق تا تجربه کنیم سی مرغ بودن و «سیمرغ» شدن را. با این مقدمه، بهتر آن است روایت را از خود رحیم‌زاده نقل کنیم:
سلام اسمعیل سرخ
با کوله بار پر از عشق
از هفت خوان خود و خویش بگذرم
آنگاه در پای کوه
رنگ و ریا و دروغ و غرور را
از خود جدا کنی و سبک بال
با گام های استوار بالا روی
آنگاه اگر به قله رسیدی
در انتظار نام و نان نمانی.
((حسن نیک منش))

سه راه ضرابخانه محل قرار و تجمع اولیه اعضای گروه بود. طبق برنامه و فراخوان باشگاه برنامه صعود به «میشینه مرگ»(یکی از قله‌های البرز شرقی با 4020 متر ارتفاع) مد نظر بود. صبح متفاوتی بود؛ زودتر از ساعتی که در نظر داشتم بیدار شدم، ساعت حرکت 3:30 صبح بود ساعت 3:05 در محل حاضر شدم. یکی یکی هنموردان رسیدند. افرادی بودند که اولین بار بود با هم آشنا شدیم، وسیله نقلیه شخصی و برنامه‌ها دوستانه می‌باشد‌.
سرپرست محترم باشگاه سرکچال آقای غلام‌رضا خلیل‌آبادی‌(‌عموغلام) رسیدند، طبق عادت همیشگی و حساسیت روی زمان و و قت برنامه پس از احوال‌پرسی‌های صبحگاهی هم‌نورادن را تقسیم و چهار  نفر را به من معرفی نمودند که دو نفرشان افراد جدید بودند. به کوهنوردان تعارف کردم بفرمایید سوار شوید، سه نفرشان سوار شدند و یک نفرشان منتظر ماند. عرض کردم بفرمایید. به سختی سوار ماشین شدند، متوجه قضیه نبودم، حرکت کردیم و بعد از گذر از جاده فیروزکوه و پیچ و خم‌های منطقه زیبای بخش ارجمند وارد روستای زیبای لزور شدیم‌. با عبور از گذر خاکی و انتهای مسیر و ابتدایی تنگه میشینه‌مرگ، همه هم‌نموردان پیاده شدند. دوست عزیزمان آقا مهدی وقتی پیاده شدند احساس کردم از نظر بینایی مشکل دارد از عمو سوال کردم؛ گفتند: بله نابینا می‌باشد‌. پس از بحث و برسی و چگونگی صعود این بزرگوار به نیاز ویژه ایشان هم گفتند که اصرار داشتند در برنامه شرکت کنند. قسمت شد که بنده هم‌قدم باشم و هدایتش کنم.
در مورد صعود نابینایان مطالبی را قبلا مطالعه کرده بودم و در مسیر قله دماوند در تاریخ 22 تیر 1402 یک مورد را مشاهده نمودم که یک نابینا با دو نفر درحال صعود بودند. با شناختی که از مسیر داشتم و گذر از تنگه و دشورای‌های گذر از رودخانه و ورود به عمق آب و... اندکی نگران بودم. پس از معرفی خودش از رزومه کوه‌پیمایی برایم گفت...
گه‌گاهی وسوسه می‌شدم منصرفش کنم‌. از وی در باره این برنامه و سختی راه پرسیدم. با اطمینان پاسخ داد: ان‌شاالله قصد، قله است. خیلی با شور و شوق جمله را گفت... مسیر ابتدا کمی هموار بود، هدایت را شروع کردم، سمت راست دره و رودخانه سمت چپ یال، مسیر شیب‌دار می‌شود. این مسیر پله‌ای است، سمت راست صخره سنگ بزرگی است مواظب سرت باش و...
پس از گذر ار پیچ و خم‌ها می‌بایست طول رودخانه با عمقی تقریبا نیم متر و بعضی جاها یک متر عبور می‌کردیم... گفتم باید بریم داخل آب... گفت: مشکلی ندارم با کفش‌های سبک‌تر آمدم و کفش اضافه هم دارم... با شنیدن حرفاش بیشتر امیدوار شدم.... خیلی جدی و با اراده بود...
گفتم: کوله را بده حمل کنم، قبول نکرد. همچنان که راه می‌رفتیم مسیر را توصیف می‌کردم.... رودخانه زیبا... دو طرف صخره‌های بلند و نزدیک به هم؛ و آسمان آبی.... گفت آره احساس می‌کنم مکانی بکر و قشنگی است و شور و شوق خاصی داشت. همچنان مسیر را پیمایش می‌کردیم و در این میان، هم‌نوردان تشویق و حمایت می‌کردند. با گذر از تنگه که به جرات می‌توان گفت حتی افراد حرفه‌ای هم به مشکل مواجه می‌شدند‌ او، اعضا را همراهی می‌کرد.
نهایتا پس از ۲ ساعت پیمایش پر چالش به دریاچه سیاه‌رود محلی زیبا و چشم‌اندازی قشنک رسیدیم؛ محلی برای صرف صبحانه. وضعیت‌اش را پرسیدم همچنان با اراده و مصصم و پر انرژی از موقعیت سوال داشت؛ منطقه را برایش وصف کردم، دریاچه قشنگی که در واقع آبگیر نامتقارنی با طول حدود ۳۰۰ متر و عرض تقریبا ۲۰۰ متر است. این دریاچه دیدنی و خوش‌منظره حدود ۱۵ متر نیز عمق دارد. دوباره اظهار کرد بله دقیقا حس می‌کنم منطقه زیبابی است. 
از نسیم صبح‌گاهی لذت می‌بُرد. الویه را به من تعارف کردند، پس از صرف صبحانه با گروه مسیر را ادامه دادیم. گه گاهی بندهای کوله من را می‌گرفت و پشت سرم حرکت می‌کرد و گاهی هم با توجه به وجود صخره و پرتگاه و ضرورت بالا رفت از صخره‌ها می‌بایست موازی با هم حرکت می‌کردیم. گاهی سمت راست و گاهی سمت چپش بنا به موقعیت مسیر و چالش‌های آن. مدام مسیر را توضیح می‌دادم، مسیر هموار... کمی سنگ ریزه... شن  اسکی و احتمال سرخوردن سمت چپت... درخت دارای خار می باشد... گله گوسفند سمت راست... و...
نزدیکی‌های قله از نمای قله‌ و دیدگاه آن سوال داشت من هم توصیف می‌کردم: قله روبه‌ری ماست و باید مسیر را خط الراسی ادامه بدهیم. راس ساعت 12:30 بالاخره با تشویق همنوردانی که زودتر به قله رسیدند قله را صعود کردیم. حسی عجیبی داشت، همدیگر را در آغوش گرفتیم و آرزوی صعود قله‌های رفیع‌تر و قله موفقیت زندگی را برایش داشتم.
به امید روزی که بتوانیم معلولیت را دریابیم و با دید محدویت به آن نگاه نکنیم.  
31 تیر 1402 - ابراهیم رحیم‌زاده    
همنورد عزیز و نابینا: آقای مهدی عظیمی- کوهنورد و دارای تحصیلات آکادمی
منیع: روزنامه روژان شماره 775 شنبه 7 مرداد 1402
تبلیغ

نظرات

  1. User Avatar
    • نگار
    • در تاریخ : 9 مرداد 1402 21:28
    زور کاریکی جوان و مه تنیکی خوش بوو، به تایبه ت ئه و به شه که جوانیه کانی ریگاتان بوی وه سف کردوه. 
    خیلی کار زیبا و متن قشنگی بود؛ خصوصا قسمتی که زیبایی های مسیر رو برای همنورد عزیز توصیف کرده اید. 
    • 1

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید