روایت روژان از زندگی کردهای محمودآباد فیروزکوه
عموزادههایم را بعد از 400 سال تبعید پیدا کردم
کردها هر جا باشند آباد میکنند. اینجا سرزمین مردهای بود. در این جلگه در کنار حبله رود، ایل کریمی سکنا گزیدیم و از حدود هفتاد سال قبل به باغداری انار و پیوند و اصلاح آن روی آوردیم. دامداری را کنار گذاشتیم، گامی بلند بود در یک سنت عقلی و تجربی از دامداری به باغداری روی آوردیم. کار و تلاش، زندگی مسالمتآمیز را با همسایگان انگیزهای بیشتر برای آباد کردن این جلگه بود و نام نیک بزرگانمان را به نام محمود روی آن گذاشتم و محمودآباد چنین زاده شد.
جهان در گذر است، راه کارزار در زمین و دریا و آسمان برایمان هموار گشته است. درست نمیدانیم حد واسط و کیفیت زندگی نیاکان ما در گذشته چگونه بوده است. اما آنچه از تاریخ آنها بر جای مانده است با شهامت از دل غارهای تنگ و تاریک بیرون آمده، به دور هم جمع شده یکجانشینی را تجربه کردند، به آفرینش فرهنگ و هنر دست یافتند، هنوز هم زندگی ادامه داستان آفرینش است و ما هم مسافران در راه.
آدمیان با این حس کوششها به منظور ایجاد ارتباط و راهکاری بهتر برای زندگی و بیان مکنونات و پدید آوردن ساختارهای تاثیر پذیر از باورها و امیدها و خواست ها و بیم ها و خیال پروری های خویش به نهادها شکل دادهاند.
ما هم میتوانیم به درون تجربههای همدیگر نفوذ کنیم، راهی تازه بیابیم، همدیگر را بشناسیم. شناخت ما از جهان خارج با رویدادهایی همراه است که ساختههای خود ما هستند. در این دنیای کوهنوردی که در این سالهای متمادی به آن مشغول بودهام جدا از آرامش و بازآفرینی ذهن خلاق، شناخت بیشتر و فهم و درک درست از طبیعت و دنیای وجودی آن برایم بیشترین دستاورد را داشته است. طبیعت ما را مجذوب دورنمای خیرهکننده تاریخ خود کرد و در چارچوب کارهای آدمیان و بر پایه ژرف بینی یادگارهای تاریخی، یادآور اعمال آنان، با اتکاء بر آنچه انسانها ساختهاند تا با دیگران و خواه با طبیعت مرتبط شوند. کمترین چیزی که کوهنوردی به ما عطا کرده بیشترین ارزش بوده است. جامعه شناسی رنگینی به ما ارزانی داشته که در تحولات اجتماعی عمیقا آدمی را متاثر میکند که آدمی از گذشته های ناهمگون به شیوه های مدرن و متمدن تر زندگی رسیده است. سعی در مفاهمه و عمل راهی بود که دنیای گذشته را تا حدی بازآفرینی کنیم و به راز و رمزهای آن آگاهی یابیم و فهمیدن همان معنای نفوذ به درون نهانگاهها و پیگیری منشاء تغییر و تحولات بیشتر باشد.
فرصتی دست داد در هفته گذشته (24الی 27/07/99) فهمی باز برشناخت ناشناختهها راهی در پیش بر پیشانی البرز بوسهای و سلامی داده و نخستین برف نشسته بر پیشانی البرز ما را مجذوب خود کرد که به کوه توچال 4000 متری (کوه و گردنه و سرزمین مرتفع کوهستانی) صعودی، و آفرینندگی و نشاط و نیروی طبیعی و شکوفندگی آزادانه را تجربهای دیگر.
هر چند دو فنر در گوشه قلبم (بعد از آنژیوی قلبی) جا خوش کردهاند اما با دم و بازدمهای عمیق و آرام در طول برنامه صعود فرصتی به قلبم داده که گلایهای نداشته باشد. که چنین شد و به خیر گذشت.
«ایل ما 400 سال قبل از جنوب کردستان در هولناکترین شکلهای ستمگری و بردگی به این منطقه واقع بین فیروزکوه و گرمسار تبعید شدهایم. دامداری پیشه اجدادی ما بود و ییلاق ما در (ارتفاعات سقز دره بوده است). شرایط اقتصادی و اجتماعی محیطی را می بایست درک میکردیم، یا اینجا را آباد میکردیم یا محتوم به مرگ تدریجی بودیم. اینجا سرزمین مرده ای بود. در این جلگه در کنار حبله رود، ایل کریمی سکنا گزیدیم و از حدود هفتاد سال قبل به باغداری انار و پیوند و اصلاح آن روی آوردیم. دامداری را کنار گذاشتیم، گامی بلند بود در یک سنت عقلی و تجربی از دامداری به باغداری روی آوردیم. کار و تلاش، زندگی مسالمتآمیز را با همسایگان انگیزهای بیشتر برای آباد کردن این جلگه بود و نام نیک بزرگانمان را به نام محمود روی آن گذاشتم و محمودآباد چنین زاده شد. یک رنسانس، یک زایش، مسلما»
از قله توچال، دماوند سرافراز ما را مجذوب دورنمای خیره کننده خود نمود؛ یادگار تاریخ و پیشانیاش به بلندای آسمان ساییده، و قصهها، اسطورهها، زبانها، مناسک، شعرها را پیرامون خود پدید آورده است. ما با همدلی و تخیل در قلب تاریخ و دور چشمی به آنچه در پیش داریم برای فردایی دیگر برنامهریزی میکنیم.
راهی دیگر در پیش است. امروز 26 مهرماه، صبحی دیگر برآمده است، یک آفتاب آشنا که چشمانمان تعلق تاریخی به آن دارد در این گوشه خاک ایران در قلب البرز راه خود را با همنوردم مجتبی بالاوی به سوی (فیروز کوه) ادامه میدهیم. برای کند و کاوی به درون یکی از غارهای تاریخی منطقه البرز به نام (بورنیک). 80 کیلومتری تهران به فیروزکوه، سمت راست به سوی توسن خیال؛ روستای (سیدآباد) از جاده بیرون آمده و در قعر رودخانه فیروزکوه مابین دو روستای (خومده) و (هرنده) در پیشانی کوهی شکوهمند به همین نام بورنیک. از جلگه واقع در روستا تا دهانه غار یک ساعت کوه پیمایی کار آسانی نیست. خدایا چه میبینم واژهای کردی که بر این غار اتلاق شده است. از دوبخش تشکیل شده است، (بور) بخش اول با ضمه روی حرف واو به معنی سیاه و تیره در زبان کردی، که از مردمان محل هم سوال کردم که بور یعنی چه؟ و همین جواب را گرفتم. راستی این واژه هم چون مردمانشان چگونه ماندگار یا پراکنده شدهاند. تفسیر وجه تسمیه نام غار از نظر اتیمولوژی (Ethimology) یعنی ریشهشناسی و استدلال بر پایه موقعیت جغرافیایی آن فرصت و دقت میخواهد که بر آن تعصبی ندارم. زبانها از هم وامگیری میکنند اما دوستان فارس زبان ما هنوز واژه باستانی و از یاد رفته که قابل انطباق با زبان فارسی کنونی نیست را باید بهتر درک کنند که یک واژه کردی است و اسم این غار ریشه در اوستا دارد و منطبق با زبان کردی است.
واژهها خود نیز سرگذشتی دراز دارند؛ به وجود میآیند، در هم میآمیزند، تحول مییابند و از دیاری به دیار دیگر سفر میکنند، کوتاه و بلند میشوند و سرانجام گاهی میمیرند و گاهی بیتحول و تغییر رنگ آنها چنان میشود که پس از چندی هیچ شباهتی با اصل نخستین خود پیدا نمیکنند و بر اثر تحول در سرزمینهای مختلف و لهجههای گوناگون چنان تغییر شکل میدهند که شناختن آنها بسیار دشوار است و برای یافتن آن محتاج به حسابهای دقیق زبانشانسی میشویم. (دکتر بهرام فروش).
دهنه غار در دامنه کوه بورنیک رو به شمال و به ارتفاع 20 متر نشانههایی از زندگی انسان غار نشین را در خود دارد. بر خلاف بیشتر غارهای زاگرس که آهکی - رسوبی است غار بورنیک یک غار آتشفشانی سنگهای آذرین است که به علت سرد بودن، خفاشها قادر به زیست در آن نیستند؛ غار عمودی است که در طول میلیونها سال دارای دالانها و دهلیزهای تو در تو که در برهه زمانی عم بعد از حمله اعراب در زمان ساسانیان برای در امان ماندن مردمان آن جلگه به عنوان پناهگاه از آن استفاده کردهاند که غاری است بی نهایت عمیق و خوفناک در دل طبیعت که سه ساعت کند و کاو در دل اعماق تاریک غار و روایتی دیگر بر شناخت ناشناختهها. بیآنکه خود بدانیم در درون دهلیزهای غار محو شده بودیم و گذر زمان را از دست داده بودیم. دالانذها، دهلیزهای تاریک در عمق اعماق درونی البرز، خسته و وامانده راهی به جایی نبرده بودیم خود را بیرون کشیده و از دل اعماق تاریخ و تاریک بار دگر خود را در دنیای روشن طبیعت یافتیم و نمودی بر روشنایی.
نفسی تازه کرده و آموختهای دیگر بر آموزههایمان افزوده گردید. و سوالی دیگر که نخستین آذرخش زندگی از کجا درخشید؟ راستی نیروی زندگیزا پیوند است، هیچ چیز به تنهایی کارایی ندارد.
آب، هوا، خاک، خورشید راز پیدایش، زمین ما زمان را با مقیاس میلیاردها سال میسنجد، زندگی رازگونه است. در بازی بزرگ زمین، هر گونه و هر گروهی نقش خود را بازی میکنند و گنجینهای که چهار و نیم میلیارد سال زمین به ما پیشکش کرده، بهره میجوییم. به نخستین دگرگونیها دست یافتهایم اما بیشتر این دگرگونیها را بر اساس داد و ستد دادگرانه ادامه ندادهایم. مشاهده تجربی و کند و کاو در غار (بورنیک) ما را تا حدی به اعماق این غار آشنا و بهرهمند گردانید. در دل این جلگه راه خود را از مسیر رودخانه فیروزکوه و باغهای روستای هرنده راه خود را پی میگیریم. همنوردم پیشنهاد میکند که در این فصل واقع در این جلگه به طرف گرمسار روستاهای آبادی است که دیدن طبیعت و چشم انداز باغهای به غایت آباد روستای (حصار بن) و (زرین دشت) و سیمیندشت خالی از لطف نیست که آخر الامر به روستای محمودآباد میرسد که باغهای انار این روستا مشهور و در ایران بینظیر است، انار محمود آباد را باید بخوریم.
بر پایه تجربه دوستم، زیر تاثیر آفرینندگی طبیعت این جلگه قرار گرفته بودم. هر چه که پیش میرفتیم، جلگه آبرفتی که بین فیروزکوه و شهر گرمسار واقع که آبادانی خود را از رودخانه (حبله رود) که از ارتفاعات فیروزکوه سرچشمه میگیرد، دریافت میکند. در دو طرف جلگه کوههایی که آمیختهای از ماسه بادی و کنگلومرا که بسیار شکننده هستند و ریزشی سر برافراشته، و خاک جلگه همنشینی از ماسه بادی و خاک رس مرغوب و هوای معتدل که مناسب درختکاری گردو و انار.
روستای حصار بن و روستای زرین دشت و سیمین دشت را با باغهای رنگین گردوی آن پشت سر گذاشته، از دور روستای ((محمودآباد)) با باغهای انار بر تعاملات زیستی و اجتماعی این جلگه هویدا میگردد. کوچههای روستا همچون بازار شلوغ شهر، هزاران جعبه انار در آن چیده شده، از طرفی زنان روستا مشغول ربگیری انار. بوی انار و لباس های رنگارنگ زنان آمیختهای از روستای هزار رنگ که صدها ماشین از راه دور و نزدیک آمده همه در داد و ستد انار.
وقتی مناسب در موسم انار چیدن، خستگی از چهرهامان زدوده شد، نا خودآگاه تعارف جوانی ما را زمینگیر کرد در کنار یک خرمن انار، بفرمایید، منتی نیست، وقت خرمان است، برایمان انار گذاشت. تنوع مزه و رنگ انار ما را به خوردن مشغول ساخت، گرم صحبت، فارسی را با لهجه کردی صحبت میکرد. جوانی بالا بلند برازنده و خوش قد و قامت، آنچه عینیت مسئله بود اوهام نبود، زندگی در اینجا در تپش بود و زنان شانه به شانه مردها در تکاپو و عهدهدار وظیفه به پیش بردن زندگی. این جوان رعنا (رسول کریمی) و همسرش در تعارفی گرم ما را بر سفره انار نشاندند و چنین ادامه میدهند: «ایل ما 400 سال قبل از جنوب کردستان در هولناکترین شکلهای ستمگری و بردگی به این منطقه واقع بین فیروزکوه و گرمسار تبعید شدهایم. دامداری پیشه اجدادی ما بود و ییلاق ما در (ارتفاعات سقز دره بوده است). شرایط اقتصادی و اجتماعی محیطی را می بایست درک میکردیم، یا اینجا را آباد میکردیم یا محتوم به مرگ تدریجی بودیم. اینجا سرزمین مرده ای بود. در این جلگه در کنار حبله رود، ایل کریمی سکنا گزیدیم و از حدود هفتاد سال قبل به باغداری انار و پیوند و اصلاح آن روی آوردیم. دامداری را کنار گذاشتیم، گامی بلند بود در یک سنت عقلی و تجربی از دامداری به باغداری روی آوردیم. کار و تلاش، زندگی مسالمتآمیز را با همسایگان انگیزهای بیشتر برای آباد کردن این جلگه بود و نام نیک بزرگانمان را به نام محمود روی آن گذاشتم و محمودآباد چنین زاده شد. یک رنسانس، یک زایش، مسلما»
دگرگونی وسیع در ایده و نگرش و شیوههای فکری و تلاش به وقوع پیوسته بود. آنها از میان نرفتند بلکه با نجابت و تلاش، سرشت زندگی را در اینجا باز یافتند و نام کردها را بار دگر با تلاش و زندگی مسالمتآمیز در هم تنیدند و باغهای انار محمودآباد همچون برندی معتبر چنین در ایران آوازه شد. با نهایت مهماننوازی ما را با انار محمودآباد بدرقه کردند. روشنایی روز خاموش میشد، روز دیگر دیر شده بود، دیگر مرده بود آفتاب نامرئی در پای شب فرو می افتد. اینک آن ساعت سحرآمیزی بود که در روح دردمند و بی حرکت و کرخت گشته از کارهای روز اوهام و احلام در آستانه سر بر داشتن است. همه چیز خاموش است، جز صدای ضربههای شریانها چیزی شنیده نمیشود. که صدای عموزاده هایم در گوشم طنین میاندازد. که انسان دلی دارد و خواه ناخواه دل می بندد، در هر محیط باشد آدمی موردی برای دلبستگی پیدا می کنذ. اگر شخص دلبستگی نداشت، نمی توانست زندگی کند، ما هم دلبسته این جلگه شدیم، آن را آباد کردیم، اصلاح کردیم، با مردمان همسایه بده و بستان پیدا کردیم، مصلحت را با اصول آمیخته کردیم، راه سازگاری. و این چنین تلاش ما به بار نشست و نام محمودآباد و ایل کرد کریمی و انار این سامان برای خود اشرافی پیدا کرد. این چنین بود که ساقط نشدیم و زندگی ما ادامه داستان کردها بود و زمان در گذر.
سلام اسماعیل سرخ- نویسنده و محقق
منبع: روزنامه روژان شماره 434
بازنشر مطلب با ذکر منبع بلامانع است
آدرس کوتاه خبر: