دلم میخواست پیرمردی در هورامان باشم تا همه آنچه را که آنها میفهمیدند من نیز بفهمم، همه اشعارشان را حفظ شوم و همه داستانها و رسم و رسومشان را یادبگیرم.
گشتی در هورامان و دلنوشتهای از سفری چند روزه در آستانه مراسم «کومسای»
اینبار مسافرتم به هورامان متفاوت بود و اختصاص به خودِ هورامان داشت و قرار بود اختصاصا هورامان را ببینیم؛ جادههای پیچ در پیچ و گاها خاکی و خطرناک اما مسافرانِ مشتاقِ بسیار، مردمانی از جنسِ ایمان و تلاش که سالهاست در دنیایی که ملتهای مختلف را مقهور کرده، با ایمان و اعتماد راه خود را انتخاب کرده و بدون تعارف راهشان را میروند و از میراثشان پاسداری کرده و به آن افتخار میکنند.
دلم میخواست پیرمردی در هورامان باشم تا همه آنچه را که آنها میفهمیدند من نیز بفهمم، همه اشعارشان را حفظ شوم و همه داستانها و رسم و رسومشان را یادبگیرم.
اما آنچه که من دیدم هورامان در خطر است.
هورامان را که بنگری مسافران بسیاری را میبینی که هویت هورامان را به خطر انداختهاند؛ مسافرانی که بسیاری هیچ جای ذهنشان موضوعی به عنوان احترام به صاحب خانه وجود ندارد، مهمانانی که هیچ شناختی از هورامان ندارند، و این را از رقصیدن و جیغ کشیدن در هنگامی که ذکرِ الله الله بود میشد فهمید، از کسانی که بدون هیچ توجهی به پوشش مردم محلی میپوشند، بدون هیچ توجهی به مردم محلی میخورند و عربده میکشند و بدون هیچ احترامی حتی در زمان اذان و نماز جمعه صدای آهنگشان را کم نمیکنند. و زمانی که کسی میخواهد که به آنها بفهماند دیگر کسی حوصله گوش دادن هم ندارد. البته مقصر مهمان محترم نیست، کسانی که در تمام تبلیغات برای هورامان زنان را محور کار قرار دادند تا طرف هورامان را با اروپا اشتباه بگیرد و تمام ایمان، ادب و معرفتِ هورامان را کنار گذاشته و هیچ به آنها فکر نکند مقصر اصلیاند.
شاید سخنانم خوش نیاید اما نمیتوانم نگویم؛ وقتی دلم میسوزد که میبینم هورامانِ با عظمت در خطر است و توجه به منافع اقتصادی باعث چشمپوشی از این خطر شده گرچه این خطر دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد؛ و اگر مردمِ هوارمان و کردستان به فکر این فاجعه در حال وقوع نباشند و اقدامات لازم را انجام ندهند زمانی چنان در جنبههای مذهبی، ملی، اجتماعی و حتی در سطح خانواده نمایان میشود که دیگر هورامانی که مهدِ ایمان، عرفان، تلاش، کوشش و این مردمانِ خاص است جز یک ظاهر نخواهد بود.
ای دلسوزان؛ هورامانی که صدها سال است بدون تاثیرپذیری راهش را میرود، در آستانه یک بحران قرار گرفته، به فکر باشید مبادا دیر شود.
مولانای جان فرمود:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
بصیر کریمی
آدرس کوتاه خبر: