این قیام مسئولان در تهران را واداشت که عشایر را به زندان قصر قاجار منتقل کنند. به محمودخان هم اجازه دادند که در شهر منزلی برای خود تهیه و هر روز تا ظهر در پادگان دژبان بماند. فرزند او محمدخان هم از مدرسه نظام اخراج کردند که وی بعدها تحصیلات خود را در دبیرستان وثوق تهران ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال 1313 بهعنوان کارشناس در اداره تازه تأسیس ثبتاسناد و املاک تهران به کار مشغول میشود. در مدت چند سال زندان دهها تن از عشایر در اثر شرایط سخت زندان و بدرفتاری زندانبانان فوت میکنند و اجساد آنان بدون رعایت هیچگونه تشریفات دینی در قبرستان ابنبابویه در شهر ری بصورت ناشناس به خاک سپرده میشوند.
ازجمله نخستین شهدای عشایر فرج بیگ برادر محمودخان است که در دومین سال اسارت غفلتاً و بصورتی مشکوک فوت میکند.
بعد از طی چند سال عشایر در بند را به شهرهای شرق و مرکز کشور تبعید میکنند و عدهای از آنها را اجازه میدهند که در تهران تحت نظر آزاد باشند.
زندان و تبعید تا شهریور 1320 و سقوط رضاشاه ادامه یافت. بعد از آن تاریخ درب زندانها باز شد و زندانیان و تبعیدیان به اوطان خود مراجعت کردند. در خلال ده سال زندان و تبعید عشایر دولت وقت منتهای ظلم و فشار را بر مردم وارد کرد. به زور مردم را وادار به تغییر لباس و سبک زندگی میکرد و به انواع مختلف نسبت به آنان ستم روا میداشت. وسیله انجام این فشارهای ناروا عدهای افراد محلی بودند که بنام گارد شناخته میشدند. آنا در اجرای دستورات منتهای خشونت را نسبت به مردم روا میداشتند.
در خلال این ایام ملک و سامان عشایر در بند از طرف دولت توقیف و این خانوادهها در شرایط سخت مادی بسر میبردند. با سقوط رضاشاه نیروهای نظامی در همه استانها از جمله کردستان از هم پاشید و نظامیها اسلحههای خود را به مردم داده و فرار کردند. در کردستان نیز مردم اسلحه فراوانی بدست آوردند. پس از مدتی محمودخان با درجه سرگردی و با حکم فرمانداری مریوان به کردستان مراجعت میکند.
فرزند وی محمدخان که در تهران همراه پدر زندگی میکرد میگوید وقتی از تصمیم پدرم دال بر بازگشت به کردستان مطلع شدم به وی گفتم چرا بر میگردید؟ مطمئن هستم بعد از چند سال دولت بهانهجویی را آغاز و برنامههای قبلی تکرار میشود. محمودخان میگوید سالها زندان تبعید به عشایر فهمانده است که باید اختلافات را کنار بگذارند و با هم متحد شوند. من هم تصمیم دارم که نگذارم دولت در مریوان چنان قدرت بگیرد که بتواند ما را تحت فشار بگذارد. متأسفانه این پیش فرضها محقق نشد و چهار سال بعد برنامه دیگری طرح و محمودخان دستگیر و این بار به زندان قصر کشیده شد و پس از چند ماه فوت کرد. به هر صورت خان در مریوان پس از دید و بازدی از اقوام و عشایر در شهر مریوان خانهای اجاره کرد و به تنظیم امور پرداخت.
وی مجدداً برقراری امنیت را در اولویت کار خود قرار داد و از انتقامکشی جلوگیری نمود. با بازگشایی مرز تجارت را رونق بخشید و مدارس شهر را تجهیز و اجناس و کالاهای سهمیهبندی شده را از سنندج به مریوان رساند و به صورت عادلانه بین مردم تقسیم کرد.
با عمال سیاست نوازش و نرمش در بین مردم اختلافات قدیمی را برطرف کرد. سه سال به این روش و آرامش مریوان را به نحو احسن اداره کرد. بعد از آن دولت شروع به بهانهجوی کرد و در نظر داشت نیروهای نظامی خود را به این منطقه اعزام کند که محمودخان مخالفت کرد و با شرح وضع موجود حضور نیروها را منتفی دانست. در ابتدای سال 1323 یک نفر انگلیسی که او را بنام کلنل میشناختد به مریوان سفر کرد و علاوه بر تماس با مردم در چند جلسه با محمودخان مذاکره نمود و از وی خواست که اجازه دهد تا نیروهای دولتی مجدداً به مریوان باز گردند. اما وی همچنان موافق نبود. متعاقباً روزنامههای دولتی در تهران اقدام به درج مطالبی علیه محمودخان و حکمرانی محلیاش نمودند و او را متهم به تجزیهطلبی، قاچاق و برقرار نمودن ترددهای غیرمجاز مرزی کردند که اعتراضات مکرر خان هم مانعی از تکرار این اتهامات ناروا نشد.
جرم نابخشودنی خان از نظر حاکمیت، موضوعی بود که پس از دستگیری و زندانی کردنش در سال بعد از سوی چند تن از فرماندهان نظامی به دو تن از اقوام نزدیک او گفته شده بود. خان در دورانی که درجه نظامی داشت هیچگاه لباس نظامی بر تن نمیکرد. وی همیشه ملبس به لباس کامل کردی بود. در سال 1323 گاهی با پوشیدن رانک و چوخه درجات نظامی را بر شانههایش نصب و در انظار عمومی ظاهر میشد و در چهار راه اصلی شهر بر صندلی مینشست و به رتق و فتق امور مردم میپرداخت. گویا این موضوع برای حاکمیت بسیار ناگوار بود اما بروز نمیداد. ولی بعدها معلوم شد این امر بهعنوان خطای نابخشودنی برای وی محاسبه و لشکرکشی به مریوان و برچیدن حکمرانی خان بیشتر از این امر مایه گرفته بود.
مخالفت خان با بازگشت نیروهای نظامی از آن جهت بو که میدانست با توجه به تجارب گذشته نیروها پس از استقرار بساط ظلم و تعدی به مردم را آغاز خواهند کرد و همه زحمات او را بر باد خواهند داد. در پاییز سال 1323 نیروهای نظامی از سنندج بهسوی مریوان حرکت کردند و خان به اتفاق افرادش برای جلوگیری از حرکت آنها به منطقه کوماسی رفت. درست در همین شرایط محمدرشیدخان بانه که با توجه به شرایط پیش آمده بعد از شهریور 1320 بر سقز و بانه مسلط شده بود چند صد نفر از افراد مسلح خود را تحت فرمان محمدامین خان برادرش به مریوان اعزام و در دهات متعلق به حیدریها مستقر شدند. حضور بانهایها در مریوان بهانهی مناسبی بود تا دولت عنوان کند که نیروی خارجی در مریوان است و باید برای دفع آنها به مریوان بیایند. این ورود مشکوک و استقرار نابجا محمودخان را مجبور به قبول نیروهای دولتی کرد. لذا به اتفاق بهسوی مریوان مراجعت کردند. در پل گاران نیروها را متوقف و پس دادن آرایش جنگی به آنان دستور حرکت داد و تأکید کرد به مجرد رسیدن به ابتدای دشت مریوان به صورت جمعی اقدام به شلیک هوایی کنند. بانهایهای مستقر در شهر مریوان و روستاهای اطراف به مجرد شنیدن صدای تیراندازی عمومی به خود آمدند و از طریق شمال شهر و گردنه چاوگ عقبنشینی نمودند. بعدها از محمودخان دلیل شلیک هوایی قبل از ورود به مریوان را پرسیدند اظهار داشت این اقدام با هدف آگاه کردن بانهایها و دادن مجال به آنان برای ترک شهر و جلوگیری از کشتار بود تا عاملی برای تشدید دشمنیها نشود. قرائن و شواهد نشان میدهد که حضور بانهایها در مریوان در راستای اجرای سیاستهای انگلیس که در آن تاریخ از رژیم شاه حمایت میکرد بوده است که این موافق درخواست افسر انگلیسی از محمودخان برای اتفاق با دولت است. علاوه بر این مرحوم عبدالرحمن شرفکندی (هژار) در کتاب چیشتی مجیور و سرهنگ منصور رحمانی وابسته نظامی ایران در بغداد در سالهای دهه سی شمسی در کتاب خاطرات کهنه سرباز محمدرشیدخان بانهای را وابسته به انگلیس و حرکتهای او را در جهت سیاستهای این کشور در ایران و عراق میدانند. سرهنگ رحمانی مدعی است که طبق تحقیقات وی خان بانهای از شرکت نفت عراق و انگلیس در کرکوک مقرری دریافت میکرد.
سرانجام نیروهای نظامی به مریوان رسیدند و در محل قلعه قدیمی مستقر شدند. آنان روزها و هفتههای اول به تکمیل استقرار خود مشغول بوده و کاری با اهالی نداشتند و به ظاهر از محمودخان که درجه سرهنگی داشت اطاعت میکردند و نیازهای خود را با وی مطرح و او نیز تا حد توان آنان را یاری میداد.
مدارای نظامیها با خان و مردم تا فرا رسیدن سال 1324 کم و بیش ادامه یافت، اما با آغاز سال جدید نافرمانیها آغاز شد. فرماندهان این نیروی اعزامی دو نفر افسر کرد سنندجی بودند که دستورات فرمانده تیپ به نام هوشمند افشار را با دقت و وسواس عجیبی اجرا میکردند. فرمانده فردی به شدت متعصب و ضد کرد بود. وی مخصوصاً از محمودخان نفرت داشت و همیشه ایراد میگرفت که چرا دولت اجازه بازگشت وی را به کردستان داده و او را به سمت فرماندر نظامی مریوان تعیین کرده است؟ او پس از جنگ با محمودخان شکست خورد. او به کرات از مقامات کشور خواسته بود که به وی اجازه دهند تا دهها نفر را در ملاء عام تیرباران و به دار بکشند. اما دولت درخواستهای او را رد کرد و به همین علت از سمت نظامیگری استعفا و در تهران به تاکسیرانی مشغول شد.
سنندج- سال 1305 ه.ش
محمودخان کانیسانان «تفنگ در دست» در میان چند نظامی و امنیه
افسران کرد از ابتدای سال فشار به مردم و محمودخان را آغاز و روز به روز بر دامنه آن میافزودند به بهانههای مختلف برای مردم ایجاد مزاحمت کرده و آنها را دستگیر و زندانی میکردند. مرز را بستند و تجارت بین مریوان و پنجوین را ممنوع و کاروان تجار را با محمولههایشان توقیف و به قلعه نظامی بردند. این اقدام، کاسه صبر خان را پر کرد لذا به افرادش دستور داد که جبراً به قلعه نظامی رفته و کاروانیان را مرخص و به آن سوی مرز بازگردانند. این اقدام آغازگر جنگی نابرابر میان نیروهای نظامی مجهز به توپ و تانک و مسلسل واحدهای تقویتی و از طرف دیگر نیروی اندک عشایری خان با سلاحهای سبک شد که از همان روز اول هواپیما وارد صحنه شد و با مانور و رها کردن بمبها به اعمال مردم پرداخت. از طریق هوایی اعلامیههایی علیه محمودخان پخش که در آنها او را خائن نامیده و مردم را علیهاش تحریک به شورش میکردند.
خان، جنگ در شهر را باعث ایراد تلفات سنگین به مردم عادی دانست لذا به روستاهای اطراف و ارتفاعات عقبنشینی کرد و نفراتاش با انجام عملیات چریکی با نیروهای نظامی به مقابله پرداختند. نیروهای دولتی با بهرهگیری مدام از ادوات سنگین نظامی و هوپیماهای بمبافکن عرصه را بر عشایر تنگتر کردند، لذا آنان به روستاهای دورتر رفتند. خان، چند روزی در دزلی نزد محمودخان دزلی بهسر برد که علیرغم دشمنی گذشته نهایت مهمان نوازی را در حق وی به عمل آورد و مردانگی را به اثبات رساند.
سرانجام خان شکست را پذیرفت و به منظور کم کردن فشار دولت به مردم به دهات منطقه شیلر در عراق رفت و از آنجا که در این روستاها نیز تحت تقعیب نیروهای عراقی بود مخفیانه و به تنهایی به روستای بیستان نقل مکان کرد و در خانهی فردی بنام حاج فارس و برادرانش که از آشنایان و دوستان دیرین بود به صورت مخفیانه اقامت گزید.
محمودخان قبل از ایام اختفا، نامههایی به دبیرکل سازمان ملل متحد و رؤسای کشورهای اروپایی و آمریکا مینویسد و در این نامهها از ظلم و بیداد حکومت ایران نسبت به کرد مینالد و اعلام میدارد که دولت ایران در نظر دارد اقدام به سرکوب شدید این ملت کرده و با انتساب اتهامات ناروا همه گونه فشار و تهدید را بر آنها روا دارد. وی در این نامههها خواستار دخالت مستقیم و فوری سازمان ملل و کشورهای غربی برای جلوگیری از تعدیات ناروای رژیم وقت ایران به نسبت کردهای این کشور میشود. وی این نامهها را توسط افراد نزدیک و مطمئن به دفتر سازمان ملل به سفارتخانههای این کشور ارسال میکند.
نوشتن این مکتوبات را آقای حامد گوهری در کتاب کردستان در جنگ جهانی دوم بیان و مورد تأیید قرار داده است. البته شرح و بیان این مکاتبات و مضمون و محتوای آنها موضوع مفصلی است که در این مقال نمیگنجد.
همین اشاره مختصر به خودی خود گویای این مطلب است که اختلاف خان با حکومت مرکزی فراتر از آن بوده که دولت وقت مدعی و میخواست آن را به سرکشی و قانونشکنی رئیس طایفه عشایری نسبت دهد که خواهان کسب قدرت و ثروت شخصی است. زندگی محمودخان و حکمرانیاش در دو مرحله در مریوان به خوبی نشان میدهد که وی اصلاً در فکر منافع شخصی نبوده و همه چیز خود را از جمله جانش را هم فدای آرمان والای خدمت به مردم و تأمین رفاه، امنیت و عزت آنان کرد.
وی در سمت فرماندار و حکمران محلی در خانهی استیجاری زندگی میکرد و از خود و برای خانوادهاش خانهای نداشت. وی با توجه به گذشته میدانست که رژیم در ماهیت سر ناسازگاری با کّرد را دارد، و هر وقت فرصت کند منتهای فشار و تهدید و تحدید را بر آنها روا میدارد. او خواهان آزادی و رفاه مردم در چارچوب ایران بود و نمیتوانست تبعیض و تحقیر ملی را قبول کند و این بزرگترین جرم از نظر حاکمیت برای خان تلقی میشد.
دولت علیرغم شکست نظامی محمودخان از جانب وی بیمناک بود. لذا سعی کرد به هر وسیله ممکن او را یافته و به هر ترفندی به کشور باز گرداند و آنچه که در نظر دارد نسبت به او انجام دهد. لذا چند تن از افراد مورد اعتماد او را برگزید و با دادن تأمین به خان از آنان خواست موجبات مراجعتش را فراهم کنند. بر این اساس مرحوم سرهنگ آصف و چند تن دیگر از اشخاص مورد احترام و قبول محمودخان با وی تماس گرفته و ضمن ارائهی قرآن مهر شده از سوی دولت و اماننامهی کتبی به وی تأمین دادند که در صورت مراجعت امکان خواهد داشت که در تهران در کمال آسایش و آرامش آزادانه زندگی کند و خانوادهاش نیز با او باشند، و در ضمن تمام محدودیتها برای اقوام و کسانش لغو و خان حقوق و مزایای سرهنگی را دریافت خواهد کرد.
اصرار دولت برای بازگرداندن محمودخان ناشی از نگرانی رژیم از اقدامات آیندهی وی بود. زیرا به خوبی به تواناییها و آگاهیها و نیز محبوبیتاش در میان مردم و مقبولیتاش در نظر شخصیتهای کورد آگاهی داشت و مخصوصاً مطلع شده بود که محمودخان به مقامات بینالمللی و غربی هم متوسل شده و خواستار دخالت آنان در مورد وضعیت کرد شده بود. این موضوع در شرایط آن روز ایران که عملاً عرصه فعالیت دول غربی بود و همچنین اوضاع عمومی کردستان و تشکیل و فعالیت جمهوری مهاباد بسیار اهمیت داشت لذا چاره کار را بازگرداندن هرچه زودتر محمودخان و اسارت و محدود کردن او دید زیرا به خوبی میدانست که خان بهزودی حرکات تکمیلی خود را آغاز خواهد کرد.
به هر صورت خان مراجعت و در معیت آقایان ضمن دیدار با مقامات نظامی در مریوان به سنندج رفت و پس از چند روز استراحت به اتفاق مرحوم سرهنگ آصف راهی تهران شدند. در تهران نیز مدتی در خانه آصف بود تا اینکه به ستاد ارتش فرا خواند میشود. در ستاد، خان را از سرهنگ جدا کرده و به اتاقی دیگری میبرند. وی علت را میپرسد؟ میگویند او زندانی است و به قصر قاجار انتقال خواهد یافت. سرهنگ عصبانی میشود و میگوید به اتکای حرف شما و قرآن مهر کرده به وی تأمین جانی داده شده است، اما نظامیان نمیشنوند و سرانجام کار به درگیری میکشد و گویا چند نفر هم به واسطه تیراندازی کشته و زخمی میشوند. سرانجام خان به زندان منتقل و در بدو ورود هر آنچه را که همراه داشته، حتی پول و وسایل شخصی را از وی میگیرند و در سختترین شرایط او را به بند میکشند و از آنجا که در ایام زندان اجازه ملاقات به کسی نمیدهند از احوال وی خبری در دست نیست. همان اندازه که بالاخره پس از مدتی اعلام میکنند که محمودخان در روز پنجشنبه 27/10/1324 در زندان قصر قاجار فوت کرده است. پس از دستگیری خان، فشار به خانواده و طایفهی او شدت میگیرد و هر روز به بهانهای به آنان فشار بیشتر وارد میآورند. به واسطه همین فشارها و محدودیتها خانواده فرصت و مجال برپایی مراسم ترحیم نداشتند. لذا فرزندان خان به اتفاق عدهای از بزرگان فامیل به جمهوری کردستان در مهاباد میپیوندند و تا پایان کار این تشکیلات در مهاباد به سر میبرند و سپس آواره عراق میشوند که خود داستان مفصلی است که مثنوی دیگری را میطلبد.
در پایان این نوشته ذکر چند نکته ضروری است:
نخست اینکه محمودخان در تمام دوران حیات تلاش کرد فردی مفید برای جامعه خود باشد. وی آسایش خود را در آرامش همگان جستجو میکرد. لذا در دو مرحله قدرت در مریوان نه برای کسب قدرت و ثروت شخصی بلکه برای تأمین و تعمیم آسایش و رفاه مردم فعالیت کرده است.
وی در اوج قدرت فاقد منزل شخصی در مریوان بوده و خود و خانوادهاش در خانه استیجاری زندگی میکردهاند. در تمام دوران حکمرانیاش تلاش کرد که به خصومتهای عشایر پایان دهد. در دیدار با معلمی در قریه نزاره در منطقه شیلر عراق ضمن تشویق وی و تلاش برای باسواد کردن بچهها، جهل و نفاق را دو آفت بزرگ برای ملت کرد میداند. این معلم در یکی از شمارههای مجله رنگین داستان این دیدار با خان را بطور مفصل شرح داده است.
جهل و نفاق دردی قدیمی برای ملت کرد بوده که متأسفانه امروز نیز ادامه دارد.
تظلم و تعدی به محمودخان و امثالهم از سوی حکومتهای گذشته با توجه به ماهیت دیکتاتوری و نژادپرستانه این رژیمها قابل درک است چه دیکتاتوری هیچگاه با آزادیخواهی سنخیتی ندارد. به همین دلیل است که میبینیم رژیمهای دیکتاتوری در طول تاریخ با توسل به انواع ترفندها با نمودهای آزادگی و آزادیخواهی و برابری طلبی در جنگ و ستیز بودهاند اگر جز این باشد مایهی تعجب است اما چه عجب از جماعتی دانشآموخته خودی که در سرکوب و منکوب کردن شخصیتهای عشایر دست کمی از زورمداران حاکم نداشته و با قلم و قدم خود در این راستا کوشیده و میکوشند.
اینان که منابع فکریشان از مکاتب و مسلکهای غیر و آثار نویسندگان غربی است بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی و باخت و کاست جوامع خاورمیانه و تفاوت با جوامع غربی چشمبسته در محضر علمای بیگانه چهار زانو نشسته و نسخه آلام جوامع خود را از بیگانه طلب و همان نگرش و جهانبینی را کسب کردهاند که معلمین و مربیان فکریشان به آنان تلقین و تزریق کردهاند و با لعاب خودمانی و آب و رنگ در ویترین دید و ذهن نسل جوان قرار میدهند و با حالت حق به جانب نقش هدایتگر جامعه را ایفا میکنند.
عجبا که به شهادت تاریخ هیچگاه مسیر و بستر علامتگذاری شده به وسیله این هادیان راه نابلد نتوانسته است ملت را به سر منزل مقصد برساند، بلکه در اکثر موارد و سرفصلهای تاریخی نیز به بیراهه کشیده شده است.
در دلسوزی این افراد برای ملتمان شکی نیست اما نقص اصلی در پذیرش نگاه و گزینش طریق غیر است که موجب انحراف و قدم نهادن در کجراهه میشود.
امید است این عزیزان با اندکی تحقیق و تعمق در گذشته و درد و دریافت اصول و فروع فرهنگ جامعه خودی و شناخت بافت و کاست آن از قالب مقلب فکری خارج و خود مبتکر و مبدع طرق شناخت و معرفی جامعه خودی شوند.