دوشنبه، 10 اردیبهشت 1403
روژان پرس » اخبار » نگاهی گذرا به زندگی «محمودخان کانی‌سانان»

یکه ‌سواری در مه تاریخ/ اختصاصی

نگاهی گذرا به زندگی «محمودخان کانی‌سانان»

0
کد خبر: 1572

نگاهی گذرا به زندگی «محمودخان کانی‌سانان»

بعدها از محمودخان دلیل شلیک هوایی قبل از ورود به مریوان را پرسیدند اظهار داشت این اقدام با هدف آگاه کردن بانه‌ای‌ها و دادن مجال به آنان برای ترک شهر و جلوگیری از کشتار بود تا عاملی برای تشدید دشمنیها نشود.
ناصر کانی‌سانانی: در دنیایی که بر مدار مادیات می‌چرخد و انسان‌ها چو ابزار کوک شده بر این مسیر استمرار سیر دارند و در بستر رسیدن به آمال مادی خویش ارزش‌های به‌جا مانده از گذشته را نادیده و نابود می‌کنند شاید سخن گفتن از گذشته و به گذشتگان چندان مطلوب نباشد اما از آنجا که بر پایه اصل مسلم علمی، عقلی و تجربی، هر بنایی را زیربنایی بایسته است و ترسیم آینده بدون توصیف گذشته ممکن نیست لذا بسی شایسته است در این شرایط که همگان در تکاپوی تأمین آینده‌ی بهتر و مقام برتر و زندگی پر ثمرتر هستند سیری در گذشته‌ی این خاک و خَلق کرده و گَرد فراموشی از رخسار مردانی بزدائیم که در مقاطعی از تاریخ این سرزمین با همت، شجاعت، دیانت و کیاست درخشیدند و با تأسی و تأثیرپذیری از فرهنگ و فرّهی اصیل ملی، داد آزادگی این ملت مظلوم و خاک به خواری خفته را سر دادند و جان بر سر میعاد و تعهد دادند.
باشد تا نسل فعلی بر این واقعیت معرفت یابند که خاک و خلقی که امروز آنان در بطن و متنش زندگی می‌کنند یادگار پر نگار مردان گُردی است که با پایداری و پایمردی خویش به آن موجودیت و معنویت بخشیده و به امانت به آیندگانش سپردند؛ لذا شایسته است که فرزندان این ملت در زمان حال که علیرغم داشتن آگاهی و در اختیار داشتن ابزار آگاه‌کننده از رخدادهای جهان به‌واسطه فقد منابع از گذشته‌ خویش بی‌خبرند به خود آیند و جعلیات روایت شده از حاکمان زورمند و قلم به دستان آستان‌بوس آنان و موهومات بیگانگان غریبه با غرور و غرش غازیان این ملت را به صحت تعبیر نکرده بلکه بدانند و آگاه باشند که تمام حرکت‌های قهرآلود این مردان و این مردم نه تمرد و عصیان و قانون‌شکنی برای کسب منافع مادی و شخصی بلکه عکس‌العمل‌های روا در برابر اعمال ناروا بوده، لذا در مقام دفاع به‌پا خاسته و به خلق حماسه پرداختند؛ پس بایسته است که این نسل پر شور که داعیه‌دار دانایی و توانایی است تعهد و تقید به امانت معنوی را با شناخت و تکریم این استوانه‌ای اسطوره‌ای ثابت و راه پر افتخار آنان را که در نهایت و ماهیت خدمت به خلق و تلاش برای عزت و سربلندی آنان بوده ادامه دهند.
یاد این مردان جاودان آماجشان الهام‌بخش جانان، روحشان جنت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مکان و راهشان پر رهرو و جویندگان.
ناصر کانی سانانی

پس از این مقدمه به شرح و بیان موضوع این تحریر و تقریر می‌پردازم. هدف این نوشته و نگارش بیان مختصر از زندگی و تلاش‌های مرحوم سرهنگ محمودخان کانی‌سانان است. مردی که در مقطعی از حساسترین دوره‌های تاریخ این سرزمین زیست و عمر خود را وقف خدمت به ملت و میهن کرد و در این مسیر تا منتهای توان تلاش و سرانجام جان بر سر میعاد داد و در زندان قصر قاجار به مرگی شهادت گونه با جهان وداع و در گوشه‌ای از قبرستان ابن‌بابویه در شهر ری در گوری ناشناخته دفن شده است.
کاوش و کنکاش در زندگی این قهرمان ملی چند واقعیت را برای ما محرز می‌دارد: نخست اینکه وی بسیار بیشتر و پیشتر از هم‌عصران خود دانایی و آگاهی داشت، همین ویژگی سبب شد که دیگران کمتر او را درک و همیار و همراهش باشند. سپس تمام قدرت و توان خود را نه در جهت کسب مادیات و منافع شخصی و خانوادگی، بلکه در بستر خدمت به خاک و خلقش به‌کار گرفت و نهایتاً استبداد حاکم بر کشور با درک ویژگی‌های محمودخان کانی‌سانان و حساسیت کردستان از تمام ابزار موجود ازجمله تفرقه بین عشایر و ناآگاهی عمومی از مسائل، سود ‌برد و به مقابله نهان و آشکار با محمودخان می‌پرداخت و سرانجام تلاش‌های وی را عقیم و او را از صحنه حذف کرد.
محمود خان فرزند علی‌خان، فرزند حاج حیدر بیگ حوالی سال 1300 هجری قمری معادل با 1260 شمسی در روستای کانی‌سانان متولد شد. پدر و پدر بزرگش علاوه بر ریاست بر طایفه عشایر حیدربیگی، نظر به قدرت و مقام محلی طی احکام صادره از سوی والی کردستان در زمان قاجار به‌عنوان وکیل تعیین شده بودند که در واقع نماینده دولت در مریوان و رابط بین دولت و مردم بودند.
بعد از احداث قلعه شاه‌آباد و استقرار حاکم در آن، فشار دولت بر مردم آغاز شد. حاج حیدربیگ تن به این فشارها نداد، لذا از سوی مأموران دستگیر و در سنندج به بند کشیده شد و سرانجام پس از جریمه سنگین آزاد شد، اما عنوان وکیل را از دست داد و این مقام به پسر ارشدش علی بیگ واگذار گردید. وی به احترام پدر روستای دره‌تفی محل سکونت او را ترک و اقدام به آباد کردن روستای کانی‌سانان کرد.
علی بیگ در زمان حکومت امیرنظام گروسی بر کردستان به دلیل ابراز لیاقت و شایستگی به دریافت لقب خان مفتخر شد.
محمودخان کانی‌سانان پس از رسید به سن تمیز، کسب علم را در حجره مسجد که در آن زمان تنها مکان آموزشی در دسترس بود آغاز کرد و به مدد استعداد خدادادی فراگیر به نحو احسن این مسیر را ادامه و پس از چند سال تحصیل علوم دینی و منابع فارسی به عالمی وارسته مبدل شد. وی بعدها و پس از غنای انبان دانش خود اقدام به تألیفاتی کرد ازجمله: کتاب اصول عقاید در مسائل دینی که حتی در حجره‌های آن زمان هم تدریس می‌شد.
وی با داشتن طبع شاعری و سرودن اشعار مختلف در تحریرات قدیمی مطالب را با خطی زیبا تحریر می‌کرد. علی‌خان در سال 1320 قمری فوت می‌کند و محمودخان جوان نظر به لیاقت‌های فردی و آگاهی و دانش در شورای عشایر و ریش‌سفیدان محل به جانشینی پدر و ریاست بر طایفه حیدر بیگی انتخاب می‌شود.
محمودخان کانی‌سانان به کمک بردارش فرج‌الله بیگ که ازجمله دلیر مردان عصر خود بوده به رتق و فتق امور پرداخت و در تحکیم و توسعه قدرت طایفه خود و تأمین و تعمیم امنیت برای همگان و دوستی و اتحاد با دیگر طوایف عشایر کوشید.
حضور محمودخان کانی‌سانان در صحنه، هم‌زمان با اواخر دوره قاجار و نهضت مشروطیت بود. نخستین واقعه بعد از این نهضت در کردستان ظهور سالار الدوله فرزند مظفرالدین شاه قاجار بود که به هوای بازپس‌گیری سلطنت محمدعلی شاه خلع شده از آذربایجان سر برآورد و با دادن وعده‌های فریبنده به عشایر و شخصیت‌های محلی آنها را همراه خود کرد و به کردستان رسید.
احیای حکومت محلی در کردستان سبب جلب و جذب افکار عامه به‌سوی سالار الدوله شد. لذا محمودخان و فرج بیگ هم با این کاروان همراه و تا کرمانشاه پیش رفتند. رفتارهای سخیف شاهزاده در طول سفر، دریافت اخبار موثق از اهمیت مشروطه دو برادر را از همراهی بیشتر با سالار الدوله بازداشت؛ لذا آنان به اتفاق افراد مسلح خود از رفتن به‌سوی همدان خودداری و به کردستان بازگشتند. سالار الدوله در نزدیکی‌های همدان از مشروطه‌خواهان شکست خورد و از طریق کرمانشاه و قصر شیرین به عراق مراجعت کرد.
با شروع جنگ جهانی اول ایران صحنه تاخت و تاز نیروهای روس و انگلیس و عثمانی شد. محمودخان که ناتوانی مردم از نظر بنیه‌ی مالی و امکانات جنگی را به عینه مشاهده می‌کرد سعی داشت خود و مردمش را از جنگ به دور دارد. عثمانی‌ها وارد غرب ایران شدند و با شخصیت‌های کرد تماس گرفتند. عنوان خلافت اسلامی برای عثمانی موجب جلب مردم به‌سوی آنان در برابر دیگر خارجی‌ها شد. عثمانی‌ها نیازهای تسلیحاتی عشایر را تأمین و از آن زمان برای اولین بار تفنگ برنو به دست مردم کردستان رسید. بر اساس نوشته‌های آیت‌الله مردوخ در کتاب تاریخ‌اش سران عشایر مریوان و اورامان و شیوخ طریقت و روحانیون بلندپایه و دیگر شخصیت‌های مطرح به اتفاق نماینده دولت عثمانی در منزل محمودخان در کانی‌سانان گرد آمدند و نقشه جنگ با روس‌ها را که خیال آمدن به مریوان و عبور به خاک عراق را داشتند طرح‌ریزی کردند. انتخاب کانی‌سانان و برپایی گردهمایی در منزل محمودخان گواه این امر است که در آن زمان و با توجه به قدرت و درایت خان، او مرکز و مدار همه گونه حرکت در این منطقه بوده است لذا طرح چگونگی مقابله با دشمن در خانه چنین فرد و با صلاحدید وی بهترین طریق ممکن بوده است. در این جلسه فرج بیگ به‌عنوان فرمانده نیروهای عشایر انتخاب می‌شود. وی محل نبرد را در اطراف روستای کاکوزکریا مشخص و با اعزام افراد به آن محل اقدام به آرایش جنگی می‌کنند. با رسیدن قوای روس جنگ سختی بین طرفین روی می‌دهد و در انتها روس‌ها با دادن تلفات سنگین و برجای گذاشتن تجهیزات نظامی فراوان شکست می‌خورند و عشایر آنها را تا شهر سنندج تعقیب می‌کنند. این پیروزی اشتهار محمودخان چون رئیس عشیره و فرج بیگ چون سردار جنگ را بیشتر و بیشتر می‌کند. بعد از پایان جنگ جهانی اول انگلیسی‌ها بر بخش‌هایی از خاورمیانه ازجمله عراق مسلط می‌شوند. آنها برای اداره امور کردستان مرحوم شیخ محمود حفید را به‌عنوان حاکم سلیمانیه منصوب می‌کنند. در نظر شیخ و عامه مردم این انتساب به‌عنوان مقدمه‌ای برای برپایی حکومت کرد تلقی می‌شود، لذا مورد استقبال همگان قرار گرفته و در مناطق کردنشین ایران و عراق ازجمله مریوان تومارهایی در حمایت از شیخ و حکومت کردی او تهیه می‌گردد. محمودخان کانی‌سانان رابطه نزدیکی با شیخ برقرار و او را از نظر فکری مساعدت می‌کند. رابطه حسنه شیخ و انگلیسی‌ها طول نمی‌کشد و در پایان یکسال کار به جنگ و بمباران سلیمانیه می‌رسد. محموخان دزلی با سیصد نفر افراد مسلح خود به کمک شیخ می‌رود. در مرحله اول انگلیسی‌ها شکست می‌خورند و سه تن از افراد آنان بوسیله قوای خان دزلی اسیر می‌شوند؛ اما سرانجام بر اثر فشار انگلیسی‌ها شیخ مجبور به ترک سلیمانیه شده در جنگ در بند بازیان مجروح و توسط نفرات انگلیسی دستگیر و روانه بغداد می‌گردد. حاکم کردستان ایران بنام شریف الدوله کاشی به اشاره انگلیسی‌ها محمودخان کانی‌سانان و محمودخان دزلی را به سنندج فرا می‌خواند و با ترفندی هر دو را دستگیر و تحویل مأموران انگلیسی می‌دهد. آنها هر دو را به بصره می‌برند. خان کانی‌سانان پی می‌برد که انگلیسی‌های مستقر در بصره آنها را به درستی نمی‌شناسند لذا به خان دزلی پیشنهاد می‌کند که از معرفی کامل خویش خودداری کند اما او چنین نمی‌کند، ولی خان کانی‌سانان منکر همه چیز می‌شود و خود را کاتب محمودخان دزلی معرفی می‌کند. انگلیسی‌ها خان دزلی را همراه شیخ محمود به هندوستان منتقل و خان کانی‌سانان را به زندان اوج قلعه در بغداد می‌فرستند. پس از مدتی عادله خانم همسر مرحوم عثمان پاشا جاف از اسارت خان مطلع می‌شود. با پا در میانی وی محمودخان پس از مدتی اسارت در بغداد و کرکوک به مرکز نظامی پینجوین منتقل می‌گردد. عشایر مریوان پس از اطلاع از این امر شبانه به این مرکز حمله کرده و محمودخان را از بند رهایی داده و به مریوان باز می‌گردند. دولت مرکزی و نیز انگلیسی‌ها در آن زمان توان تعقیب و دستگیری مجدد خان را نداشتند. بعد از سه‌سال انگلیسی‌ها به‌واسط وضع کردستان عراق مجبور به بازگرداندن شیخ و استقرار مجدد وی در حکمرانی سلیمانیه می‌شوند. خان دزلی هم مراجعت می‌کند اما کدورت ناشی از دوران تبعید و آزاد بودن محمودخان باعث شد که در بهار سال 1302 شمسی با همه‌ی نیروهای خود و دیگر اورامی‌ها با حمایت عده‌ای در مریوان به کانی‌سانان حمله می‌کنند. اما بواسطه نقشه‌های دفاعی مؤثر فرج‌بیگ در بعدازظهر همان روز جنگ نیروهای مهاجم شکست می‌خورند اما به توصیه فرج بیگ افراد از تعقیب شکست‌خوردگان منع می‌شوند تا کسی کشته نشود و دشمنی‌ها تعمیق نگردد.
همراهی انگلیسی‌ها با شیخ دیر نپایید در پایان یکسال مجدداً اختلاف پیش آمد و انگلیسی‌ها با استفاده از همه ابزار جنگی، شیخ را از کردستان عراق اخراج کردند و وی مجبور به عزیمت به منطقه مریوان شد و در نهایت در روستای مرزی پیران مستقر گردید و خانواده وی و اطرافیانش در بانه و مریوان پراکنده شدند. در این مرحله عشایر مریوان به‌ویژه محمودخان و فرج‌بیگ نهایت همکاری با شیخ و خانواده‌اش را روا داشتند.
در آن سال‌ها دولت مرکزی نیرویی در مریوان نداشت لذا مانعی برای ماندن شیخ نبود. در آن ایام محمودخان مکاتباتی با اسماعیل‌خان سمکو داشته و آنطور که دکتر کمال مظهر در کتاب تاریخ‌اش می‌گوید انجمن زرتشتی در دو مرحله نام‌های مفصلی برای محمودخان ارسال می‌کند و از وی که قدرت برتر در مریوان بوده می‌خواهد با مقامات ایرانی راجع به موضوع کرد مذاکره کند. در 1304 شمسی رضاشاه سلطنت قاجار منقرض و خود به‌عنوان نخستین پادشاه سلسله‌ی پهلوی قدرت را در دست گرفت. وی در سال 1305 امیر عبدالله خان تهماسبی را در رأس تیپ سواری نادری مأمور به کردستان کرد. امیر با شیندن آوازه قدرت محمودخان به خود اجازه نداد که مستقلاً به مریوان بیاید لذا نخست در پی یافتن همراه به بانه‌ای‌ها متوسل شد. اما آنان نتوانستند کمکی به وی بکنند. در همین زمان محمودخان دزلی که هنوز با خان کانی‌سانان کدورت داشت علیرغم درخواست‌های مکرر شیخ محمود برای خودداری از همراهی با امیر طهماسبی به سنندج مراجعه و پیشاهنگ تیپ نادری به مریوان شد. نخستین ثمره آمدن قوای نظامی به مریوان بازگشت شیخ به کردستان عراق بود. بر اساس نوشته‌های زیور یکی از همراهان شیخ در کتابش بدین واسطه شیخ مجبور شد تمام شروط انگلیسی‌ها را قبول کرده و از همه ادعای خود در مورد کردستان دست برداشته و قرارداد پینجوین را امضاء کند. انگلیسی‌ها هم اجازه دادند تا در روستای خود «داری که‌لی» زندگی کند. بدین گونه قیام شیخ بدون نتیجه پایان گرفت. قبل از آمدن امیر به مریوان، محمودخان برای جلوگیری از جنگ و خونریزی به روستاهای مرزی رفت. پس از استقرار تیپ در مریوان مکاتبه با امیر طهماسبی را آغاز و او را مطمئن ساخت که هدفش فقط تأمین آسایش منطقه و مردم است و از هر اقدامی از سوی دولت در این راستا حمایت می‌کند. امیر که فرد دانا و آشنا به عشایر بود از نظر محمودخان استقبال و سرانجام با هم دیدار و به توافق رسیدند. امیر به اتفاق خان به سنندج مراجعه و از آنجا با همراهی تیمسار شاه‌بختی برای دیدار با رضاشاه به تهران رفتند.
شاه که به نیات واقعی محمودخان پی برد ضمن اعطای درجه سروانی(سلطان) به وی، او را به‌عنوان رئیس تشکیلات تازه تأسیس امنیه در مریوان تعیین و با در اختیار نهادن بودجه و امکانات لازم، تأمین امنیت این منطقه را به وی سپرد. خان از فرصت استفاده کرد و جواز تأسیس مدرسه برای روستای کانی‌سانان کسب و بخشی از خانه مسکونی خود را به مدرسه اختصاص داد. و بدین صورت اولین مدرسه در منطقه مریوان در کانی‌سانان برپا شد. خان علاوه بر سران، دختر خود را هم به مدرسه فرستاد و از عمومی اقوام و وابستگان خواست که فرزندانشان را به مدرسه بفرستند. به کمک بردارش پاسگاه‌های امنیه را در مناطق مختلف مریوان برپا و فرج‌بیگ قلعه قدیمی میرزا میران‌شاه در نزدیکی ساوجی را احیاء و خود و افرادش در آن مستقر و امنیت مرز را تأمین نمودند.
در سال 1306 خان فرزند ارشد خود محمدخان را برای تحصیل در مدرسه نظام به تهران فرستاد. در این مرحله از حکمرانی خان علاوه بر تأمین و تعمیم امنیت عمومی و فراهم کردن زمینه‌های رفاه و آسایش مردم اهتمام ویژه‌ای به مراکز علوم دینی و مساجد داد و روحانیون و طلاب را نواخت و با شیوخ طریقت روابط صمیمانه و دین‌مدارنه‌ای برقرار کرد. وی تردد عشایر دامدار مهاجر از کردستان عراق به ییلاق‌های منطقه سرشیو را نظم داد و از تعدیات آنان به مردم جلوگیری کرد.
خان پس از فراغت از سامان دادن اوضاع عمومی مریوان به درخواست مسئولان و برای کمک به آنان به سنندج رفت و به نوبه‌ی خود اقداماتش را متوجه رفاه و امنیت مردم کرد. در آن شهر با خواهر بیوه سردار رشید ازدواج کرد و با دادن پنجاه‌هزار تومان به یکی از دوستان سنندجی از وی خواست خانه‌ای برایش بسازند. اما از آنجا که تقدیر تدبیر ندارد این خانه هیچگاه محل سکونت خان نشد. زیرا قبل از اتمام کارهای ساختمانی، ورق برگشت و خان و عشایر دیگر توسط رضاشاه دستگیر و در تهران حبس شدند. رضاشاه شخصیت‌های برجسته ازجمله عشایر را بر نمی‌تافت. لذا مخفیانه برنامه نابودی و قلع‌وقمع آنان را طرح‌ریزی کرد. آنطور که سپهبد امیر احمدی در جلد اول خاطراتش نوشته رضاشاه شخصاً اسامی 250 تن از عشایر کردستان را به وی داده بود که غفلتاً و در یک روز دستگیر و روانه تهران کند. در نیل به این هدف در زمستان سال 1309 شمسی و به بهانه تسخیر اورامان عشایر مریوان را وادار کرد که مسلحانه همراه نیروهای نظامی و از طریق دزلی به اورامان بروند. در این هنگام محمودخان در سنندج و در حبس خانگی به‌سر می‌برد. عشایر پیشاپیش نیروهای نظامی حرکت و اورامی‌ها را از مسیر دور کردند تا طعمه جنگ نشوند. سرانجام در نوسود و پس از استراحتی چند روزه غفلتاً همه را دستگیر و با پای پیاده راهی کرمانشاه و از آنجا به تهران بردند.
محمودخان نیز تحت‌الحفظ به تهران اعزام و با توجه به درجه نظامی در پادگان دژبان محبوس شد. عشایر دستگیر شده پس از چند روز اجازه یافتند که در خانه استیجاری در اطراف میدان بهارستان به‌صورت تحت نظر بسر برند. در بهار سال بعد مرحله دوم دستگیری‌ها شروع شد و بقیه عشایر هم دستگیر و روانه تهران شدند. در آن زمان تنی چند از افراد محلی به دلیل غرض شخصی با نوشتن نامه‌ای متعدد به مقامات آنان را در اعمال شدت عمل نسبت به محبوسین و خانواد‌های آنان تشویق و تأکید می‌کردند که عشایر وسایل فرار خود را فراهم و به‌زودی دسته‌جمعی فرار می‌کنند ازجمله حرکتهایی که سبب اعمال فشار بیشتر به محبوسین شد قیام سیدعطا باینچویی بود. سید که از طرف محمودخان به‌عنوان رئیس پاسگاه امنیه در سیور منصوب شده بود از دستگیری عشایر چنان برآشفت که با جمع‌آوری چند ده نفر افراد ناراضی قیامی ملی را شکل داد و در نخستین حرکت به پایگاه نظامی در کانی‌سانان حمله، و پس کشتن رئیس و چند نفر دیگر از افراد پایگاه آن را تاراج نمود. حرکت اعتراضی سید هشت سال ادامه داشت و دولت را در حالت تدافعی قرار داد. عاقبت نیروهای نظامی ایران و عراق به اتفاق هم غفلتاً به وی حمله و او را به شهادت رساندند.

این قیام مسئولان در تهران را وا‌داشت که عشایر را به زندان قصر قاجار منتقل کنند. به محمودخان هم اجازه دادند که در شهر منزلی برای خود تهیه و هر روز تا ظهر در پادگان دژبان بماند. فرزند او محمدخان هم از مدرسه نظام اخراج کردند که وی بعدها تحصیلات خود را در دبیرستان وثوق تهران ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال 1313 به‌عنوان کارشناس در اداره تازه تأسیس ثبت‌اسناد و املاک تهران به کار مشغول می‌شود. در مدت چند سال زندان دهها تن از عشایر در اثر شرایط سخت زندان و بدرفتاری زندانبانان فوت می‌کنند و اجساد آنان بدون رعایت هیچگونه تشریفات دینی در قبرستان ابن‌بابویه در شهر ری بصورت ناشناس به خاک سپرده می‌شوند.

ازجمله نخستین شهدای عشایر فرج بیگ برادر محمودخان است که در دومین سال اسارت غفلتاً و بصورتی مشکوک فوت می‌کند. 

بعد از طی چند سال عشایر در بند را به شهرهای شرق و مرکز کشور تبعید می‌کنند و عده‌ای از آنها را اجازه می‌دهند که در تهران تحت نظر آزاد باشند.

زندان و تبعید تا شهریور 1320 و سقوط رضاشاه ادامه یافت. بعد از آن تاریخ درب زندانها باز شد و زندانیان و تبعیدیان به اوطان خود مراجعت کردند. در خلال ده سال زندان و تبعید عشایر دولت وقت منتهای ظلم و فشار را بر مردم وارد کرد. به زور مردم را وادار به تغییر لباس و سبک زندگی می‌کرد و به انواع مختلف نسبت به آنان ستم روا می‌داشت. وسیله انجام این فشارهای ناروا عده‌ای افراد محلی بودند که بنام گارد شناخته می‌شدند. آنا در اجرای دستورات منتهای خشونت را نسبت به مردم روا می‌داشتند.

در خلال این ایام ملک و سامان عشایر در بند از طرف دولت توقیف و این خانواده‌ها در شرایط سخت مادی بسر می‌بردند. با سقوط رضاشاه نیروهای نظامی در همه استانها از جمله کردستان از هم پاشید و نظامیها اسلحه‌های خود را به مردم داده و فرار کردند. در کردستان نیز مردم اسلحه فراوانی بدست آوردند. پس از مدتی محمودخان با درجه سرگردی و با حکم فرمانداری مریوان به کردستان مراجعت می‌کند.

فرزند وی محمدخان که در تهران همراه پدر زندگی می‌کرد می‌گوید وقتی از تصمیم پدرم دال بر بازگشت به کردستان مطلع شدم به وی گفتم چرا بر می‌گردید؟ مطمئن هستم بعد از چند سال دولت بهانه‌جویی را آغاز و برنامه‌های قبلی تکرار می‌شود. محمودخان می‌گوید سالها زندان تبعید به عشایر فهمانده است که باید اختلافات را کنار بگذارند و با هم متحد شوند. من هم تصمیم دارم که نگذارم دولت در مریوان چنان قدرت بگیرد که بتواند ما را تحت فشار بگذارد. متأسفانه این پیش فرض‌ها محقق نشد و چهار سال بعد برنامه دیگری طرح و محمودخان دستگیر و این بار به زندان قصر کشیده شد و پس از چند ماه فوت کرد. به هر صورت خان در مریوان پس از دید و بازدی از اقوام و عشایر در شهر مریوان خانه‌ای اجاره کرد و به تنظیم امور پرداخت.

وی مجدداً برقراری امنیت را در اولویت کار خود قرار داد و از انتقام‌کشی جلوگیری نمود. با بازگشایی مرز تجارت را رونق بخشید و مدارس شهر را تجهیز و اجناس و کالاهای سهمیه‌بندی شده را از سنندج به مریوان رساند و به صورت عادلانه بین مردم تقسیم کرد.

با عمال سیاست نوازش و نرمش در بین مردم اختلافات قدیمی را برطرف کرد. سه سال به این روش و آرامش مریوان را به نحو احسن اداره کرد. بعد از آن دولت شروع به بهانه‌جوی کرد و در نظر داشت نیروهای نظامی خود را به این منطقه اعزام کند که محمودخان مخالفت کرد و با شرح وضع موجود حضور نیروها را منتفی دانست. در ابتدای سال 1323 یک نفر انگلیسی که او را بنام کلنل می‌شناختد به مریوان سفر کرد و علاوه بر تماس با مردم در چند جلسه با محمودخان مذاکره نمود و از وی خواست که اجازه دهد تا نیروهای دولتی مجدداً به مریوان باز گردند. اما وی همچنان موافق نبود. متعاقباً روزنامه‌های دولتی در تهران اقدام به درج مطالبی علیه محمودخان و حکمرانی محلی‌اش نمودند و او را متهم به تجزیه‌طلبی، قاچاق و برقرار نمودن ترددهای غیرمجاز مرزی کردند که اعتراضات مکرر خان هم مانعی از تکرار این اتهامات ناروا نشد.

جرم نابخشودنی خان از نظر حاکمیت، موضوعی بود که پس از دستگیری و زندانی کردنش در سال بعد از سوی چند تن از فرماندهان نظامی به دو تن از اقوام نزدیک او گفته شده بود. خان در دورانی که درجه نظامی داشت هیچگاه لباس نظامی بر تن نمی‌کرد. وی همیشه ملبس به لباس کامل کردی بود. در سال 1323 گاهی با پوشیدن رانک و چوخه درجات نظامی را بر شانه‌هایش نصب و در انظار عمومی ظاهر می‌شد و در چهار راه اصلی شهر بر صندلی می‌نشست و به رتق و فتق امور مردم می‌پرداخت. گویا این موضوع برای حاکمیت بسیار ناگوار بود اما بروز نمی‌داد. ولی بعدها معلوم شد این امر به‌عنوان خطای نابخشودنی برای وی محاسبه و لشکرکشی به مریوان و برچیدن حکمرانی خان بیشتر از این امر مایه گرفته بود. 

مخالفت خان با بازگشت نیروهای نظامی از آن جهت  بو که می‌دانست با توجه به تجارب گذشته نیروها پس از استقرار بساط ظلم و تعدی به مردم را آغاز خواهند کرد و همه زحمات او را بر باد خواهند داد. در پاییز سال 1323 نیروهای نظامی از سنندج به‌سوی مریوان حرکت کردند و خان به اتفاق افرادش برای جلوگیری از حرکت آنها به منطقه کوماسی رفت. درست در همین شرایط محمدرشیدخان بانه که با توجه به شرایط پیش آمده بعد از شهریور 1320 بر سقز و بانه مسلط شده بود چند صد نفر از افراد مسلح خود را تحت فرمان محمدامین خان برادرش به مریوان اعزام و در دهات متعلق به حیدری‌ها مستقر شدند. حضور بانه‌ای‌ها در مریوان بهانه‌ی مناسبی بود تا دولت عنوان کند که نیروی خارجی در مریوان است و باید برای دفع آنها به مریوان بیایند. این ورود مشکوک و استقرار نابجا محمودخان را مجبور به قبول نیروهای دولتی کرد. لذا به اتفاق به‌سوی مریوان مراجعت کردند. در پل گاران نیروها را متوقف و پس دادن آرایش جنگی به آنان دستور حرکت داد و تأکید کرد به مجرد رسیدن به ابتدای دشت مریوان به صورت جمعی اقدام به شلیک هوایی کنند. بانه‌ای‌های مستقر در شهر مریوان و روستاهای اطراف به مجرد شنیدن صدای تیراندازی عمومی به خود آمدند و از طریق شمال شهر و گردنه چاوگ عقب‌نشینی نمودند. بعدها از محمودخان دلیل شلیک هوایی قبل از ورود به مریوان را پرسیدند اظهار داشت این اقدام با هدف آگاه کردن بانه‌ای‌ها و دادن مجال به آنان برای ترک شهر و جلوگیری از کشتار بود تا عاملی برای تشدید دشمنیها نشود. قرائن و شواهد نشان می‌دهد که حضور بانه‌ای‌ها در مریوان در راستای اجرای سیاست‌های انگلیس که در آن تاریخ از رژیم شاه حمایت می‌کرد بوده است که این موافق درخواست افسر انگلیسی از محمودخان برای اتفاق با دولت است. علاوه بر این مرحوم عبدالرحمن شرفکندی (هژار) در کتاب چیشتی مجیور و سرهنگ منصور رحمانی وابسته نظامی ایران در بغداد در سال‌های دهه سی شمسی در کتاب خاطرات کهنه سرباز محمدرشیدخان بانه‌ای را وابسته به انگلیس و حرکت‌های او را در جهت سیاست‌های این کشور در ایران و عراق می‌دانند. سرهنگ رحمانی مدعی است که طبق تحقیقات وی خان بانه‌ای از شرکت نفت عراق و انگلیس در کرکوک مقرری دریافت می‌کرد.

سرانجام نیروهای نظامی به مریوان رسیدند و در محل قلعه قدیمی مستقر شدند. آنان روزها و هفته‌های اول به تکمیل استقرار خود مشغول بوده و کاری با اهالی نداشتند و به ظاهر از محمودخان که درجه سرهنگی داشت اطاعت می‌کردند و نیازهای خود را با وی مطرح و او نیز تا حد توان آنان را یاری می‌داد.

مدارای نظامی‌ها با خان و مردم تا فرا رسیدن سال 1324 کم و بیش ادامه یافت، اما با آغاز سال جدید نافرمانی‌ها آغاز شد. فرماندهان این نیروی اعزامی دو نفر افسر کرد سنندجی بودند که دستورات فرمانده تیپ به نام هوشمند افشار را با دقت و وسواس عجیبی اجرا می‌کردند. فرمانده فردی به شدت متعصب و ضد کرد بود. وی مخصوصاً از محمودخان نفرت داشت و همیشه ایراد می‌گرفت که چرا دولت اجازه بازگشت وی را به کردستان داده و او را به سمت فرماندر نظامی مریوان تعیین کرده است؟ او پس از جنگ با محمودخان شکست خورد. او به کرات از مقامات کشور خواسته بود که به وی اجازه دهند تا دهها نفر را در ملاء عام تیرباران و به دار بکشند. اما دولت درخواستهای او را رد کرد و به همین علت از سمت نظامی‌گری استعفا و در تهران به تاکسیرانی مشغول شد.

سنندج- سال 1305 ه.ش
محمودخان کانی‌سانان «تفنگ در دست» در میان چند نظامی و امنیه

افسران کرد از ابتدای سال فشار به مردم و محمودخان را آغاز و روز به روز بر دامنه آن می‌افزودند به بهانه‌های مختلف برای مردم ایجاد مزاحمت کرده و آنها را دستگیر و زندانی می‌کردند. مرز را بستند و تجارت بین مریوان و پنجوین را ممنوع و کاروان تجار را با محموله‌هایشان توقیف و به قلعه نظامی بردند. این اقدام، کاسه صبر خان را پر کرد لذا به افرادش دستور داد که جبراً به قلعه نظامی رفته و کاروانیان را مرخص و به آن سوی مرز بازگردانند. این اقدام آغازگر جنگی نابرابر میان نیروهای نظامی مجهز به توپ و تانک و مسلسل واحدهای تقویتی و از طرف دیگر نیروی اندک عشایری خان با سلاح‌های سبک شد که از همان روز اول هواپیما وارد صحنه شد و با مانور و رها کردن بمب‌ها به اعمال مردم پرداخت. از طریق هوایی اعلامیه‌هایی علیه محمودخان پخش که در آنها او را خائن نامیده و مردم را علیه‌اش تحریک به شورش می‌کردند.

خان، جنگ در شهر را باعث ایراد تلفات سنگین به مردم عادی دانست لذا به روستاهای اطراف و ارتفاعات عقب‌نشینی کرد و نفرات‌اش با انجام عملیات چریکی با نیروهای نظامی به مقابله پرداختند. نیروهای دولتی با بهر‌ه‌گیری مدام از ادوات سنگین نظامی و هوپیماهای بمب‌افکن عرصه را بر عشایر تنگ‌تر کردند، لذا آنان به روستاهای دورتر رفتند. خان، چند روزی در دزلی نزد محمودخان دزلی به‌سر برد که علیرغم دشمنی گذشته نهایت مهمان نوازی را در حق وی به عمل آورد و مردانگی را به اثبات رساند.

سرانجام خان شکست را پذیرفت و به منظور کم کردن فشار دولت به مردم به دهات منطقه شیلر در عراق رفت و از آنجا که در این روستاها نیز تحت تقعیب نیروهای عراقی بود مخفیانه و به تنهایی به روستای بیستان نقل مکان کرد و در خانه‌ی فردی بنام حاج فارس و برادرانش که از آشنایان و دوستان دیرین بود به صورت مخفیانه اقامت گزید.

محمودخان قبل از ایام اختفا، نامه‌هایی به دبیرکل سازمان ملل متحد و رؤسای کشورهای اروپایی و آمریکا می‌نویسد و در این نامه‌ها از ظلم و بیداد حکومت ایران نسبت به کرد می‌نالد و اعلام می‌دارد که دولت ایران در نظر دارد اقدام به سرکوب شدید این ملت کرده و با انتساب اتهامات ناروا همه گونه فشار و تهدید را بر آنها روا دارد. وی در این نامه‌هها خواستار دخالت مستقیم و فوری سازمان ملل و کشورهای غربی برای جلوگیری از تعدیات ناروای رژیم وقت ایران به نسبت کردهای این کشور می‌شود. وی این نامه‌ها را توسط افراد نزدیک و مطمئن به دفتر سازمان ملل به سفارتخانه‌های این کشور ارسال می‌کند.

نوشتن این مکتوبات را آقای حامد گوهری در کتاب کردستان در جنگ جهانی دوم بیان و مورد تأیید قرار داده است. البته شرح و بیان این مکاتبات و مضمون و محتوای آنها موضوع مفصلی است که در این مقال نمی‌گنجد.

همین اشاره مختصر به خودی خود گویای این مطلب است که اختلاف خان با حکومت مرکزی فراتر از آن بوده که دولت وقت مدعی و می‌خواست آن را به سرکشی و قانون‌شکنی رئیس طایفه عشایری نسبت دهد که خواهان کسب قدرت و ثروت شخصی است. زندگی محمودخان و حکمرانی‌اش در دو مرحله در مریوان به خوبی نشان می‌دهد که وی اصلاً در فکر منافع شخصی نبوده و همه چیز خود را از جمله جانش را هم فدای آرمان والای خدمت به مردم و تأمین رفاه، امنیت و عزت آنان کرد.

وی در سمت فرماندار و حکمران محلی در خانه‌ی استیجاری زندگی می‌کرد و از خود و برای خانواده‌اش خانه‌ای نداشت. وی با توجه به گذشته می‌دانست که رژیم در ماهیت سر ناسازگاری با کّرد را دارد، و هر وقت فرصت کند منتهای فشار و تهدید و تحدید را بر آنها روا می‌دارد. او خواهان آزادی و رفاه مردم در چارچوب ایران بود و نمی‌توانست تبعیض و تحقیر ملی را قبول کند و این بزرگترین جرم از نظر حاکمیت برای خان تلقی می‌شد.

دولت علیرغم شکست نظامی محمودخان از جانب وی بیمناک بود. لذا سعی کرد به‌ هر وسیله ممکن او را یافته و به هر ترفندی به کشور باز گرداند و آنچه که در نظر دارد نسبت به او انجام دهد. لذا چند تن از افراد مورد اعتماد او را برگزید و با دادن تأمین به خان از آنان خواست موجبات مراجعتش را فراهم کنند. بر این اساس مرحوم سرهنگ آصف و چند تن دیگر از اشخاص مورد احترام و قبول محمودخان با وی تماس گرفته و ضمن ارائه‌ی قرآن مهر شده از سوی دولت و امان‌نامه‌ی کتبی به وی تأمین دادند که در صورت مراجعت امکان خواهد داشت که در تهران در کمال آسایش و آرامش آزادانه زندگی کند و خانواده‌اش نیز با او باشند، و در ضمن تمام محدودیت‌ها برای اقوام و کسانش لغو و خان حقوق و مزایای سرهنگی را دریافت خواهد کرد.

اصرار دولت برای بازگرداندن محمودخان ناشی از نگرانی رژیم از اقدامات آینده‌ی وی بود. زیرا به خوبی به توانایی‌ها و آگاهی‌ها و نیز محبوبیت‌اش در میان مردم و مقبولیت‌اش در نظر شخصیت‌های کورد آگاهی داشت و مخصوصاً مطلع شده بود که محمودخان به مقامات بین‌المللی و غربی هم متوسل شده و خواستار دخالت آنان در مورد وضعیت کرد شده بود. این موضوع در شرایط آن روز ایران که عملاً عرصه فعالیت دول غربی بود و همچنین اوضاع عمومی کردستان و تشکیل و فعالیت جمهوری مهاباد بسیار اهمیت داشت لذا چاره کار را بازگرداندن هرچه زودتر محمودخان و اسارت و محدود کردن او دید زیرا به خوبی می‌دانست که خان به‌زودی حرکات تکمیلی خود را آغاز خواهد کرد.

به هر صورت خان مراجعت و در معیت آقایان ضمن دیدار با مقامات نظامی در مریوان به سنندج رفت و پس از چند روز استراحت به اتفاق مرحوم سرهنگ آصف راهی تهران شدند. در تهران نیز مدتی در خانه آصف بود تا اینکه به ستاد ارتش فرا خواند می‌شود. در ستاد، خان را از سرهنگ جدا کرده و به اتاقی دیگری می‌برند. وی علت را می‌پرسد؟ می‌گویند او زندانی است و به قصر قاجار انتقال خواهد یافت. سرهنگ عصبانی می‌شود و می‌گوید به اتکای حرف شما و قرآن مهر کرده به وی تأمین جانی داده شده است، اما نظامیان نمی‌شنوند و سرانجام کار به درگیری می‌کشد و گویا چند نفر هم به واسطه تیراندازی کشته و زخمی می‌شوند. سرانجام خان به زندان منتقل و در بدو ورود هر آنچه را که همراه داشته، حتی پول و وسایل شخصی را از وی می‌گیرند و در سخت‌ترین شرایط او را به بند می‌کشند و از آنجا که در ایام زندان اجازه ملاقات به کسی نمی‌دهند از احوال وی خبری در دست نیست. همان اندازه که بالاخره پس از مدتی اعلام می‌کنند که محمودخان در روز پنج‌شنبه 27/10/1324 در زندان قصر قاجار فوت کرده است. پس از دستگیری خان، فشار به خانواده و طایفه‌ی او شدت می‌گیرد و هر روز به بهانه‌ای به آنان فشار بیشتر وارد می‌آورند. به واسطه همین فشارها و محدودیت‌ها خانواده فرصت و مجال برپایی مراسم ترحیم نداشتند. لذا فرزندان خان به اتفاق عده‌ای از بزرگان فامیل به جمهوری کردستان در مهاباد می‌پیوندند و تا پایان کار این تشکیلات در مهاباد به سر می‌برند و سپس آواره عراق می‌شوند که خود داستان مفصلی است که مثنوی دیگری را می‌طلبد.

در پایان این نوشته ذکر چند نکته ضروری است:

نخست اینکه محمودخان در تمام دوران حیات تلاش کرد فردی مفید برای جامعه خود باشد. وی آسایش خود را در آرامش همگان جستجو می‌کرد. لذا در دو مرحله قدرت در مریوان نه برای کسب قدرت و ثروت شخصی بلکه برای تأمین و تعمیم آسایش و رفاه مردم فعالیت کرده است.

وی در اوج قدرت فاقد منزل شخصی در مریوان بوده و خود و خانواده‌اش در خانه استیجاری زندگی می‌کرده‌اند. در تمام دوران حکمرانی‌اش تلاش کرد که به خصومت‌های عشایر پایان دهد. در دیدار با معلمی در قریه نزاره در منطقه شیلر عراق ضمن تشویق وی و تلاش برای باسواد کردن بچه‌ها، جهل و نفاق را دو آفت بزرگ برای ملت کرد می‌داند. این معلم در یکی از شماره‌های مجله رنگین داستان این دیدار با خان را بطور مفصل شرح داده است.

جهل و نفاق دردی قدیمی برای ملت کرد بوده که متأسفانه امروز نیز ادامه دارد.

تظلم و تعدی به محمودخان و امثالهم از سوی حکومت‌های گذشته با توجه به ماهیت دیکتاتوری و نژادپرستانه این رژیم‌ها قابل درک است چه دیکتاتوری هیچگاه با آزادی‌خواهی سنخیتی ندارد. به همین دلیل است که می‌بینیم رژیم‌های دیکتاتوری در طول تاریخ با توسل به انواع ترفندها با نمودهای آزادگی و آزادی‌خواهی و برابری طلبی در جنگ و ستیز بود‌ه‌اند اگر جز این باشد مایه‌ی تعجب است اما چه عجب از جماعتی دانش‌آموخته خودی که در سرکوب و منکوب کردن شخصیت‌های عشایر دست کمی از زورمداران حاکم نداشته و با قلم و قدم خود در این راستا کوشیده و می‌کوشند.

اینان که منابع فکریشان از مکاتب و مسلک‌های غیر و آثار نویسندگان غربی است بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی و باخت و کاست جوامع خاورمیانه و تفاوت با جوامع غربی چشم‌بسته در محضر علمای بیگانه چهار زانو نشسته و نسخه آلام جوامع خود را از بیگانه طلب و همان نگرش و جهان‌بینی را کسب کرده‌اند که معلمین و مربیان فکریشان به آنان تلقین و تزریق کرد‌ه‌اند و با لعاب خودمانی و آب و رنگ در ویترین دید و ذهن نسل جوان قرار می‌دهند و با حالت حق به جانب نقش هدایتگر جامعه را ایفا می‌کنند.

عجبا که به شهادت تاریخ هیچگاه مسیر و بستر علامت‌گذاری شده به وسیله این هادیان راه نابلد نتوانسته است ملت را به سر منزل مقصد برساند، بلکه در اکثر موارد و سرفصل‌های تاریخی نیز به بیراهه کشیده شده است.

در دلسوزی این افراد برای ملتمان شکی نیست اما نقص اصلی در پذیرش نگاه و گزینش طریق غیر است که موجب انحراف و قدم نهادن در کج‌راهه می‌شود.

 امید است این عزیزان با اندکی تحقیق و تعمق در گذشته و درد و دریافت اصول و فروع فرهنگ جامعه خودی و شناخت بافت و کاست آن از قالب مقلب فکری خارج و خود مبتکر و مبدع طرق شناخت و معرفی جامعه خودی شوند.

ناصر کانی سانانی - 1402/10/11
منبع: روزنامه روژان
بازنشر با ذکر منبع بلامانع است

تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید