مدتی پنهانی در شهر سنندج و در یک حمام به کار می پردازد؛ اما لو میرود و لذا مجبور به ترک سنندج میگردد و به طرف مریوان میرود.
در دنیایی که زندگی بر مدار مادیات میچرخد و انسانها چو ابزار کوک شده، بر این مسیر استمرار سیر دارند و در بستر رسیدن به آمال مادی خویش، ارزشهای برجای مانده از گذشته را نادیده و انکار میکنند، سخن گفتن از گذشتگان، شاید چندان مطلوب و مقبول نباشد؛ اما از انجا که بر پایه اصل مسلم علمی و عقلی، هر بنایی را زیربنایی بایسته است و ترسیم آینده بدون توصیف گذشته ممکن نیست، بنا براین بنا را بر آن گذاشتیم تا با اتکاء به درک اندک خود و دادههای فراوانی که از دیگران دریافت کردهایم، سیری در گذشته این خاک و خلق کرده و گرد فراموشی را از رخسار مردانی بزدایم که با همت، شجاعت، دیانت و کیاست خود، در مقاطعی از تاریخ درخشیدند و با تاسی و تاثیر پذیری از فرهنگ و فرهی خود، داد آزادگی این ملت مظلوم و خاک به خواری خفته را سر دادند و جان بر سر میعاد و تعهد گذاشتند. با هماهنگی با مدیر مسئول محترم روزنامه «روژان» مقرر شد به تناوب و تواتر و هر نوبت، شرح تلاشهای یکی از قهرمانان فراموش شده، یا رخدادی تاریخی را به رشته تحریر درآورده و در نشریه، نشر دهیم تا نسل فعلی بر این واقعیت، معرفت یابند که خاک و خلقی که امروز آنان در بطن و متنش زندگی میکنند، یادگار پرنگار مردان گُردی است که با پایداری و پایمردی خویش، به آن موجودیت و معنویت بخشیدند و به امانت به آیندگانش سپردند. باشد که فرزندان این ملت در زمان حال، که علیرغم داشتن آگاهی و ابزار آگاه کننده از رخداد های جهان، بواسطه فقدان منابع، از گذشته خویش بیخبرند، به خود آیند و جعلیات روایت شده از حاکمان زورمند و قلم به دستان آستانبوس آنان و تعبیرات بیگانگان غریبه با غرور و غرش غاذیان این ملت را به صحت تعبیر نکرده، بلکه بدانند و آگاه باشند که تمام حرکتهای قهرآلود این مردان و این مردم نه تمرد و عصیان و قانون شکنی، بلکه عکسالعملی روا در برابر اعمال ناروایی بوده که موجودیت و معنویت آنان را تهدید کرده است؛ لذا در مقام دفاع به پا خواسته و به خلق حماسه پرداختهاند. پس شایسته و بایسته است که این نسل پر شور که داعیهدار دانایی و توانایی است، تعهد و تقید به امانت معنوی را با شناخت و تکریم این استوانههایِ استورهای، ثابت و راه پر افتخار آنان را که در نهایت و ماهیت، خدمت به خلق و تلاش برای عزت و سربلندی آنان بوده، ادامه دهند. این نوشتهها تحت عنوان کلی «برگی از تاریخ»، و هر برگ ویژه بُرزی است که در برههای از زمان زیسته و به فراخور امکانات و استعداد خویش، کمر همت بسته و سعی کردهاست ملت را از چنگال ستمگران رهانیده و با امنیت و آزادگی زندگی کند. بدون در نظر گرفتن ملاکهای تقدم و تأخر زمانی و مکانی سید عطا باینچویی مشهور به «عهتا کهل» را در برگ آغازین این بقانامه معرفی میکنیم . باشد که انفاس قدسی اجداد مطهرش، ممد ما در ادامه طریق باشد. در ابتدای ره اعتراف و اعلام این نکته را ضروری میدانیم که ما ملت کرد به دلایل عدیده، تاریخ خویش را ننوشته و یا کمتر نوشتهایم. این مهم توسط اغیار و بنا به مصلحت و منفعت آنان انجام شده لذا نباید توقع داشت اینان که اکثراً در جبهه مخالف ما بودهاند، حقایق را با امانت تقریر و تحریر کرده باشند. نوشتههای من استنباط و استخراج از نوشتههای پراکنده خودیها و بیشتر از نقلهایی است که سینه به سینه آمده و منبع و منشاء آن، ناظران عینی وقایع و وصل و پیوستهای قهرمانان مطرح است. در مورد سید عطا از گفتهها و خاطرات دهها تن سود بردهام که علاوه بر شناخت و روابط با وی، چند تن از آنان همراه و هم دوش او شب سیاه استبداد رضاشاهی را با آتش سلاحهای خود روشن و این پرده ضخیم را با گلوله سوراخ کردند و موجودیت این ملت را پاس داشتند. یادشان جاودان، روحشان جنت مکان، راهشان رهرو جویندگان، آماجشان الهام بخش جوانان باد.
اقوال گوناگونی راجع به محل تولد و زندگی جوانی سید عطا بیان شده است. آنچه مسلم و معلوم است اینکه سید عطا متولد روستای«قهڵاتهڕهشکه» از توابع شهرستان دیواندره است. اینکه او را سید عطا باینچوی نامیدهاند زآن روست که نَسَب به مرحوم«بابا سید احمد باینچو» آن قطب شریعت و طریقت میبرد که از اعقاب پیر خزر شاهو است و محل وثوق و رجای خاص و عام در گذشته و حال بوده و هست و این نَسَب چنان متبرک و مقبول است که زید و ماوا را به فراموشی میسپارد و موصوف را که سایه نشین همت آن مرکز معنویت است جوار نشین هم تصور و باینچویی را چو صفت بر موصوف شامل میشود . از قرائن پیداست که سید عطاء باید در فاصله زمانی 1285 - 1280 هجری شمسی متولد شده باشد این گمانه زنی زآن روست که وی در سال 1306 هجری شمسی و در شرایطی به مرحوم محمود خان کانیسانان در مریوان مراجعه میکند که جوانی وارسته و پر نشاط و چالاک بوده و هنوز دوران تجرد را سپری می کرده است. سید عطا دوران کودکی و نوجوانی و ابتدای جوانی را در قهڵاتهڕهشکه سپری و به کار کشاورزی میپردازد. بناگه آماج ستم زور مداران قرار می گیرد و دو قطعه زمینی را که بر روی آن کشت و زرع میکرد از وی به زور می ستانند. روح پر فتوح سید، این ستم را بر نمیتابد؛ لذا با ستمکاران به مقابله میپردازد و در جنگ و مغلوبه ما بین، فردی وابسته به طرف سید کشته میشود. بدین سبب سید چه متهم تحت تعقیب قرار میگیرد و لاجرم به اتفاق خواهرش روستا را ترک و آواره میشود.
مدتی پنهانی در شهر سنندج و در یک حمام به کار می پردازد؛ اما لو میرود و لذا مجبور به ترک سنندج میگردد و به طرف مریوان میرود. سید در مریوان به خانه اقوامش در روستای نژمار مراجعه میکند. مرحوم شیخ سعید نژماری تنها پناهگاه امن برای سید عطا را مرحوم محمود خان کانیسانان میداند؛ چه در آن تاریخ خان با درجه سروانی ریاست امنیه مریوان را داشته و سایه همت و مردانگیش سایهبان آسایش خاص و عام بود. لذا به اتفاق سید عطا راهی کانیسانان میشوند و او سید عطا را به خان معرفی میکند. مرحوم محمودخان که مردی دارای فراست و کیاست بوده از ماجرای سید عطا مطلع و از مقابلهاش با ستمکاران خرسند میگردد و از آنجا که در سیما و ناسیه سید، شجاعت و مردانگی را میبیند او را به برادرش مرحوم فرجالله بیگ که فرمانده نیروهای مسلح خان بود معرفی میکند تا در تشکیلات امنیه به کار گرفته شود. فرج الله بگ که یکی از سرداران نامی عشایر بوده همان برداشت برادر را از سید کرده لذا او را به فرماندهی پاسگاه امنیه در روستای «سیوهر» در نزدیکی سنندج انتخاب میکند. بدین گونه سید از دربدری و آوارگی خلاص و در کمال صداقت و شجاعت به ایفای مسئولیت پرداخته و آسایش و امنیت را در حوزه مسئولیت خویش برقرار میکند و تا زمستان سال 1309 هجری شمسی در «سیوهر» پاسدار امنیت مردم بود.
در همین سالها وی با خدیجه نام دختر شیخ حسین «زهکریان» روستای از توابع مریوان، ازدواج کرد که از وی صاحب دو پسر بنام های «نجمالدین و نصرالدین» گشت که بعد از سید در عراق مسکن گزیدند.
در زمستان سال 1309 حکومت وقت در ترفندی توطئهآمیز که از قبل طراحی شده بود بنام تعمیم امنیت به منطقه «هه ورامان» از محمود خان کانیسانان خواست که اقوام و افراد مسلح خود را که در تشکیلات امنیه هستند همراه نیروهای نظامی به این منطقه اعزام کند. (شرح کامل این ستون کشی و طرح ریاکارانه رژیم وقت را که در کتیبه منقوش در مسجد دارالاحسان سنندج هم از قول سران رژیم ذکر شده به رشته تحریر درآوردهام، اگر عمر امانت وفا کند، در قالب بیان زندگینامه محمود خان کانیسانان در ادامه برگی از تاریخ به سمع و نظر خوانندگان میرسانم. اما در اینجا با هدف خودداری از تطویل کلام به همین اشاره مختصر قناعت و پی قهرمان داستان را میگیرم). به هر صورت عشایر و افراد مسلح همراه حکومت تا « نهوسو» رفتند و در آنجا خلع سلاح و دستگیر و روانه تهران شدند. سید عطا در اعتراض به این اعمال و رفتار نا جوانمردانه حکومت و اسارت محمودخان و فرج بیگ و خیانتی که در حق آنان روا شده بود، عصیان کرد و همراه افرادش جنگ با ماموران حکومتی را آغازید. این عمل جوانمردانه باعث جلب و جذب مردان گُرد شد و در اندک مدتی جمع زبدهای تشکیل و سید را در طریق مبارزه یاری کردند. نخستین عملیات نظامی و قهرآمیز سید عطا، حمله به پاسگاه تازه تاسیس امنیه در روستای «کانیسانان» مرکز اصلی قدرت محمودخان بود که رژیم رضا شاه با هدف قدرت نمائی و ارعاب، اقدام به برپایی پاسگاهی با افراد و تجهیزات فراوان کرده و محل آنرا مهمانخانه یا دیوه خان قرار داده بود. سید و افرادش در نیمه شبی از بهار سال 1310 به این مرکز پر قدرت نظامی حمله برق آسایی کرده و همه افراد را خلع سلاح و غنیمت زیادی را نصیب خود کردند. آوازه این عملیات موفقیتآمیز در منطقه پیچید و سرهنگ حسین خان لُر فرمانده نظامی وقت مریوان را به تکاپو واداشت. قیام قهرآمیز سید و افرادش که قبلا جزو نفرات تحت امر محمودخان و فرج بگ بودند از سوی یکی از شیوخ روحانی نمای مریوانی که عداوتی دیرینه با خانواده خان داشت با اشاره و رضایت خان تعبیر و در گزارشهای کذب مکرر به مقامات چنین وانمود کرد که عشایر دستگیر شده با تهیه مقدمات خیال گریز و تکمیل قیام دارند؛ لذا رژیم در نخستین واکنش، آنها را که تا آن موقع در حبس خانه شهری «سکونت در شهر زیر نظر ماموران» بودند روانه زندان قصر قاجار کرد و سپس با توانی بیشتر و اجیر کردن مزدوران محلی به تعقیب سید پرداخت، شورشیِ شوریده، بدون اعتنا به نتایج کار، همچنان به مبارزه خویش ادامه داد و روستای «ههنجیران» در 20 کیلو متری شمال غربی شهر مریوان را به عنوان مرکز عملیاتی خویش برگزید. انتخاب این روستای سادات نشین به واسطه قرار داشتن مزار «پیر یونس» در آنجا بود؛ چون بابا سید احمد باینچویی، نَسَب به پیرخدر شاهو میبرد و در نظر مردم منطقه ارزش و احترمی قدسی دارد و این محل چه در گذشته و چه در حال زیارتگاه خاص و عام است.
سید با انتخاب این محل در حقیقت خود را جوارنشین همت این پیر دستگیر کرد تا از الطافش بهره گیرد و مبارزه مقدس خویش را به نحو احسن انجام دهد. آوازه سید با ویژگیهای مردانگی و دیانت و کرامتش و طریق بر حقش موجب جذب قلوب مردم به سویش گشت و روز به روز بر تعداد افرادش افزودهتر میشد. سید نیز بدون بیم از رژیم و مزدورانش که به«گارد» اشتهار داشتند به مبارزه میپرداخت. یکی دیگر از عملیات مهم و مرعوب کننده و معنیدار سید در همان سالهای اول فعالیت مسلحانه، حمله به محل استقرار افراد وابسته به یکی از خانوادههای اعیان سنندجی در آبادی «موسک» در جوار شهر مریوان بود. اعیان سنندجی که از همان دوران اردلانیها جزو عوامل و کارگزاران دولت در کردستان بودند و با روح آزاده عشایر تضادی ذاتی داشتند، از اسارت سران عشایر سوء استفاده کرده و با اشاره و رضایت مأموران رژیم اقدام به تصرف و غصب املاک آنها نمودند. در مریوان همان شیخ روحانینما با جعل سند و بنچاق آنها را در استیلا بر مال غیر یاری کرد، موسک یکی از این موارد بود. سید شامگاهی به محل اسکان مباشران و دستنشاندگان آنها در این روستا حمله کرد و سر دسته افراد را کشت و بقیه را مجروح و فراری داد و اموالشان را تصاحب کرد.سید عطا در دوران فعالیت ناظر بر زندگی همگان بود. ثروتمندان مرفه را وادار به کمک به فقرا میکرد و اگر ابا داشتند به زور از آنها میگرفت. نسبت به خانوادههای عشایر در بند بویژه خان کانیسانان و برادرش ادای دین میکرد و همیشه مخفیانه کمکهای خود را به واسطه افراد امینی به آنان میرساند. در عرف عام او و همراهانش را «چهته» مینامیدند. «چهته» اسم فاعل بر گرفته از یک کلمه ترکی است که در زمان استیلای امپراطوری عثمانی بر عراق در کردستان به افراد غیر نظامی که در جهت تأمین امنیت با عساکر عثمانی همکاری میکردند اطلاق میشد. معادل این لغت از نظر عملکردی همان «چریک» و «جوانمرد» در رژیم گذشته ایران است. بعدها در کردستان عراق به افراد مسلح تحت امر مرحوم شیخ محمود حفید هم «چهته» می گفتند.
در ادوار دیگر افرادی به دلایل مختلف مسلحانه به عملیات پرداخته و به راهزنی هم میپرداختند لذا این افراد با بار منفی کار را نیز«چهته» نامیدند و بدین گونه تعبیر ناروائی از کلمه شایع گردید. عملکرد سید و افرادش علیرغم نامیدنشان به «چهته»، راهزنی و ایجاد مزاحمت برای مردم نبود، بلکه بر عکس حرکت در جهت کمک به مردم و مبارزه با ستمگران بود، لذا باید به این نکته و تلاش دشمنان توجه کرد برای تلقین مفهوم ناروا به ذهن در مورد این افراد را به شکل واقعی خصومت تلقی و آنرا باور نکرد . قیام مسلحانه سید عطا در مریوان به ماموران رژیم و مزدورانشان این امکان را نداد که طرح ضد فرهنگی یکدست کردن لباس زنان و مردان را به طور کامل اجرا کنند. این طرح که در آغاز با جبر و فشار اعمال میشد موجب گردید که عده زیادی از ساکنان مریوان جلای وطن کرده به کردستان عراق بروند و در این رابطه چند تن از روحانیان متعهد و سادات متدین، فتوای حرام بودن آنرا دادند. رژیم در برابر این مقاومتهای ملی و دینی شدت عمل به خرج داد. سید با حمله به ماموران اجرا در چند نوبت و کشتن و اسارت جمعی از آنان، رژیم را مجبور به عقب نشینی و کاهش فشارها نمود و باعث گردید که طرح نیمه تمام بماند. همزمان با فعالیت سید در مریوان، فرد دیگری به نام «حهمهتاڵ» در بانه قیام کرد و وی نیز طریق مبارزه با رژیم را به شیوه مسلحانه در بر گرفت. وی جوانی نو رسیده با قدی بلند و هیکلی تنومند و ریشی بلند بود که مدتی را در زندان رژیم به سر برده و اذیت آزار فراوانی چشیده بود و بعدها در فرصتی از زندان فرار و خود را به کوهستانها رسانده بود و وی نیز قیامی قهرآلود علیه رژیم آغاز کرده بود و ریش بلندش از تقید به قسمی بود که تا حق خود را از رژیم نگیرد، ریشش را نمی تراشد. این سنتی قدیمی در کردستان است که نشان از عزم جزم برای انجام تعهدات است. « حهمه تاڵ»نیز مرکزیتی یافته و بر مدارش افراد زبدهای جمع شدند و بذر ترس را در دل ماموران کاشتند، امام «حهمه تال»، چون سید خود را مقید به رعایت حال مردم نمیدانست و گاه گاهی به مردم عادی نیز فشار وارد میکرد. در ارتباط با سید عطا پیمانی شفاهی بستند که «حهمه تاڵ» در منطقه بانه و سید در مریوان فعالیت و حدود یکدیگر را رعایت و از انجام عملیات در محدوده یکدیگر خودداری کنند. بانه و مریوان در جهت غرب و از طریق کوهستانها متصل به یکدیگرند و لذا ارتباط برای مردان رزمنده کوه آسان است.
در سال 1315 «حهمه تاڵ» پیمان شکنی میکند و گله گوسفند اهالی روستای «ههنجیران» مرکز معنوی سید را میبرد. سادات «ههنجیران» به سید که آن زمان در ارتفاعات مشرف بر « بادلان» از روستاهای نوار مرزی عراق مستقر بود مراجعه و شکایت میکنند. سید نظر به دوستی فی مابین با « حهمه تاڵ» بدون اسلحه و به اتفاق دوتن از افرادش به دیدن او که در همان نزدیکیها بود میرود و درخواست استرداد گله را میکند. «حهمه تاڵ» مغرور از قدرت خویش تقاضای سید را نمی پذیرد و پیشنهاد میکند با گرفتن چند راس گوسفند از خواستهاش صرفنظر کند. سید با متانت جواب رد میدهد و خواستهاش را مجدداً مطرح میکند، حهمه تاڵ غفلتاً عصبانی و تفنگ برنویش را مسلح و در یک دو قدمی به طرف سید ماشه را می چکاند. از الطاف خفیه الهی، گلوله عمل نمیکند و در همین فاصله افراد همراه سید به سوی حهمهتاڵشلیک کرده و او را میکشند و پس از اندکی درگیری بقیه افراد «حهمه تال» از محل درگیری دور میشوند. سید اسلحه «حه مه تاڵ» را بر میدارد و برای امتحان مجدداً با همان گلوله مسلح و ماشه را میکشد، اما اینبار گلوله عمل کرده و شلیک میشود. تاثیر روانی این واقعه که با حضور افراد سید و شاکیان روی داده و نسبت دادن جنبه معنوی به سید و تقویت ایمان و اعتقاد به وی بوده است، بعدها جمعی از افراد « حهمه تاڵ» هم به سید پیوستند.
در آن زمان خانواده سید و افرادش در روستا «جو مه ره سی» در همان نوار مرزی عراق کپر نشین بودند و وی و افرادش در دهات مرزی تردد میکردند. سید در این سالها با زن دیگری بنام مینا اهل روستا « قامیشهله» ازدواج میکند که از وی صاحب فرزند نمیشود . او بعضاً زخمهای خود را جهت مداوا به «داری کهلی» مرکز حکمرانی مرحوم شیخ محمود حفید میفرستد و از آنجا که از طرف دولت وقت عراق نیز تحت تعقیب بوده، همیشه در حالت آماده باش به سر می برد. رفتار مردم مدارانه سید و افرادش چنان اهالی محل را تحت تاثیر قرار میدهد که هیچکس حاضر به همکار با دولتهای ایران و عراق برای تجسس در کار سید نبود و در زمان تردد نیروهای دولتی خانواده سید و اطرافیانش توسط مردم از انظار مخفی و یا به عنوان اعضای خانواده مردم عادی معرفی میشوند. مع الوصف دولت ها بر کار سید که بالا گرفته بود از دور نظارت میکردند.
سرانجام در بهار سال 1318 او را در ایامی که مصادف با ماه رمضان بود، نیروهای دو طرف طبق برنامه هماهنگی شده به محدوده استقرار سید در ارتفاعات پشت روستاهای «بادلان» و « بالیکه دهر» در نوار مرزی عراق حمله میکنند، نبروهای ایرانی از طریق بانه و عراقیها از پنجوین به سوی میدان جنگ گسیل میشوند. در آن روزها در اطراف سید تنها 12 نفر تفنگچی با 8 اسیر همراه بودند. مرکز جنگ در ارتفاعات موسوم به «قهلای روشه» بود و سید در روز جنگ در پناه درخت تنومند ون سنگر میگیرد، کثرت نیروهای دو طرف و آتشبار و توپخانه و خمپاره و مسلسل کار را بر سید و افراد معدودش مشکل میکند. فرمانده نیروهای عراقی را فردی بنام «سعید بگ کلانتر» به عهده داشته که عموزاده «حه مه تاڵ» بود؛ لذا وی به خونخواهی همخونش در جنگ با سید مصر بوده است.
سعید بگ که فردی کارآزموده و شجاع بود، محل استقرار سید را شناسایی و به سوی وی پیش روی میکند، در واپسین ساعات روز او خود را به نزدیک سنگر سید میرساند اما سید وجود اورا احساس و در فرصتی، گلولهای به سویش شلیک میکند که به سینهاش اصابت و او را به سوی مرگ میکشاند. جنگجوی کارکشته در آخرین لحظات عمر ترفندی به کار میبندد و با صدایی که به واقع لرزان و از درد نالان بود، سید را خطاب میدهد که مرا کشتی، فقط در آخرین دم وصیتی دارم که برایت میگویم و از تو میخواهم به آن عمل کنید. سید نادیده گرفتن این سخنان را بدور از مردانگی و انصاف میداند لذا اندکی سر و سینه را بالا میکشد و همین امر به سعید بگ فرصت شلیک میدهد که پنج تیر روسی خود « داداش» که از نوع سلاحهای پر قدرت با گلوله قابل انفجار در برخورد با هدف است، تیری به سر و گردن سید اصابت کرده و باعث مرگ آنیش میشود. بعد از مرگ سید، ماموران عراقی جنازه دو جنگجوی مقتول را با خود به پنجوین میبرند و پس از انجام تشریفات معمولی هردو خصم خونی، دو قاتل یکدیگر و دو مقتول به دست یکدیگر، در کنار هم در گورستان « حاجی شیخ » پنجوین به خاک سپرده میشود تا داور یکتا بر کارشان قضاوت کند. چنین بود داستان زندگی و قیام مردی از رسته راستقامتان که برای مردمش به پاخواست و در یکی از سختترین دوران ستمگری رضا شاهی، جنگید و هشت سال تمام ترس و بیم و دلهره را به رژیم و افراد و مزدورانش ارزانی داد و عاقبت جان بر سر میعاد نهاد. کشته شدن سید در یک روز چهارشنبه از ماه مبارک رمضان در سال 1318 هجری شمسی در ارتفاعات دژگونهای بود که اجداد این ملت در بستر تاریخ از آن برای دفاع از کیان خود بهره برده بودند. مردم همچنان که در حیاتش برای او شعر و ترانه سرودند در رسا و ثنای مرگش هم شعر گفتند و با «بالوره» به شیوه آهنگینی خواندند.
ئیواره وهخته، سیبهر دا رژا
کاکه سهی عهتا به گوله کوژرا
ئیواره وهخته، سیبهر لارو بو
مهیتی کاک سهیی بهرهو مالهو بو
چنین بود انجام و سرانجام مردی با قدی کوتاه و اندامی ریز و سیمایی گندمگون و لبی چاک شده در سمت چپ بینی، بدون پشتوانه مادی و نظامی، تنها به اتکا عزم جزم خویش و به عشق دفاع از مردم، قیامی حقروا را علیه ستمگری بیدادگر آغازید و با جسارتی دلیرانه، جنبشی آزادیبخش را رهبری و با اختناق و استبداد جنگید و جنگاوری را عینیت بخشید و در نهایت با ریختن خونش بر پای درخت ون که هنوز هم هیچ روئیدنی جسارت سر براوردن در این مشهد را نمیکند مهر جاودانگی خود را با سجعه، شهید ماه عبادت «شمع» بر پای دفتر ایام گذاشت تا روشنگر راه آیندگان باشد. نقطه پایان این بحث ذکر اسامی چند تن از افراد شناخته شده و جنگاور راه سید عطاء است که شخصاً با بعضی از آنان دیدار و اقوالشان را شنیدهام؛ از جمله مجید عمر، بله خهزان، حهمه لوقه، حهمه سالح مام پیاو، باوه تاهیر، عهبهی برای کویخا رهحمان، عارفرهزا، باوه جان ناو دهربهنی، رهحیمه گرده، شهریف حهمه حسین، ئهحه تهژان، حهمه حهتوول.
ما زنوریم، خضرمان بنمود آموختن
دل پر ز عشقیم، سر به سودا تاختن
شمع سوزانیم، مسرور از گداختن
سوزمان شور است، بهر پرداختن
خون ما جوشان از سوختن
خاک را خجل کند ز ساختن
آدرس کوتاه خبر: