بعد از رسیدن به میدان انقلاب تازه در محاصره چای فروشان، اغذیه فروشان دکهدار، لالان ابزارفروش و دهها تاکسی خالی در انتظار مسافر و مردمان رنگ رو باخته در انتظار تاکسی، این وضعیت اسفبار دیار علم و عرفان است.
روژان پرس: سنندج دیار منارهها و علم و عرفان و معرفت دیار بزرگان تاریخ و زنان ماندگار عرصه ادب و شهر نالههای به دعا نشسته دف سالیان است که در عبور از دل تاریخ همیشه سربلند و سرافراز رخصت از اجانب دشمنان گرفته و با جانفشانی زائدالوصفی تا امروز در آغوش آبیدر سر به فلک کشیده آرام آواز میخواند زندگی را.
این دیار خوبیها و سرزمین رشادتها و از خودگذشتگیها امروز در واپسین نفسها بهخود می پیچد و چون غریقی در گرداب مرگ چشم به ناجی مهربانی دوخته است تا از ریشههای درخت معجزه ثمر گرفته و آهنگ رهایی سر دهد؛ یاری که کوچهها و خیابانهایش با نفسهایی به شماره افتاده چشم به پنجرهای دوخته است تا شاید خورشید بر آلام بی شمار وی تابیده تا ثانیهشمار زندگی، در او به حرکت درآید.
اگر منصفانه به وضعیت شهر، زیرساختها و امکانات آن در مقابل جمعیتاش بنگری بیشتر به روستایی میماند بزرگ با امکانات چهل سال پیش. اگر از میدان آزادی به سوی میدان انقلاب حرکت کنی چنان در هیاهوی ناهنجاریها گرفتار خواهی شد که گویی در شهری جنگزده قدم میزنی؛ خیابانهای تنگ با عمری صد ساله، پیادهروهایی کوچک که دو طرف آن در اختیار دستفروشان، تسخیر شده و ویترینهای بیرونزده از مغازهها، دستفروشان دورهگرد، سیگارفروشان با دکههای سیار، دکههای ثابت در گوشه خیابان، متکدیان ره بسته بر مردم و بساط میوه فروشان و دستفروشان ثابتی که به مغازهها اجاره میدهند. کودکان آدامسفروش، سایبانهای زنگاربسته مغازهها که نیمی از پیادهرو را به خود اختصاص داده، صف تاکسیهای بیشمار بی مسافر، هیاهوی تبلیغاتی دورهگردها، آوازخوانهای دورهگرد، سر و صدای سوت چندش آور مامور راهنمایی، زبالهدانیهای فرسوده و مردم مستاصلی که به دلیل تنگی پیادهرو ناگزیر به عبور از خیابانها هستند و ناسزای گاه و بیگاه رانندگان به مردم همه و همه چنین فضایی به وجود آوردهاند که آدمی را از زندگی بیزار میکند. تراکم و به همچسبیدگی عابران چنان فشرده است که ناخواسته دچار تنگیهراسی میشوی.
بعد از رسیدن به میدان انقلاب تازه در محاصره چای فروشان، اغذیه فروشان دکهدار، لالان ابزارفروش و دهها تاکسی خالی در انتظار مسافر و مردمان رنگ رو باخته در انتظار تاکسی، این وضعیت اسفبار دیار علم و عرفان است. پلهای عابرپیاده که به شهر دهنکجی میکند جایگاه و محل استراحت بیماران اعتیاد شده و مدام پله های برقی آن از کار افتاده و به آهنپارهای میماند عبث؛ اگر نگاهی به کاربرد خیابانهای حسنآبادی بیندازیم مصیبت چنان بزرگ است که توان گفت میطلبد؛خیابانی که در اختیار رانندگان خطی، دستفروشان و مردمی سرگردان که هاج و واج در صدد یافتن راهی هستند برای عبور از خیابان و جدیداً کاسبکاران خیابانها و کوچهها به حکم خود یک متر و نیم از جلوی مغازه خود را با نصب آهنهای بلند انحصاری کرده و آن را به تملک خویش درآوردهاند. آیا واقعاً زیستن در چنین شهری مستحق این مردم بزرگ و رنج کشیده است؟ با وجود صدها اداره و غیره هنوز بخش قدیمی سنندج که از صد سال پیش چنین بوده، دست نخورده باقی مانده و تنها با چند تغییر هندسی به نفس نفس افتاده است. داستان خیابان انقلاب (سیروس) خود قصه تلخی است که نیاز به گفتن ندارد.
نمی دانم به کدام منطقه باید دل خوش کرد؛ به عنوان شهروندی که مالیات پرداخت میکند و انتظار خدمت از مسئولین دارد؛ نمیدانم در این همه ناهنجاریها چه کسی مقصر است؛ مردم، مسئولین، عدم تقسیم عادلانه ثروت ملی، عدم رشد فرهنگی در سلوک مردم یا... نمی دانم و باز هم نمیدانم چه کسی باید مدافع حقوق شهروندی من باشد. دلخوش به انتخابات شورای شهر بودیم تا شاید اندکی وضعیت نابسامان چهره کریه شهر را اندکی سامان دهد؛ اما دریغا فقط شعار بود و شعار بود و شعار.
من در شهر خود احساس تبعیدی میکنم؛ احساس فردی را دارم که به این شهر تبعید شده است. هراس دارم به اتفاق خانواده برای تهیه مایحتاج از خانه بیرون بیایم؛ آیا فکر نمیکنید این ناهنجاریهاست که آستانه تحمل مردم را پایین آورده و روح و روان آنان را آزار میدهد؟ اگر به گزارشات پزشکی قانونی کردستان و یا اظهارات رسمی مقامات دادگستری نگاهی بیندازیم به راحتی متوجه میشویم که آمار درگیریهای خیابانی بین مرد و زن بسیار بالا رفته است. به گونهای که تحمل دیگران برایمان سخت شده است؛ شاید این گزارش عدهای از مسئولان استان را رنجیده خاطر کند اما آنچه که بیان شد واقعیت تلخ این شهر است و باشد که تلنگری باشد سلیم بر اندیشه مسئوولانی که دلشان برای این شهر میتپد. در این راستا با تنی چند از دستفروشان خیابان فردوسی به گفتگو نشستیم. محمد احمدی ساعتفروش دورهگرد میکوید: تو به من کار بده من شرافتا قول میدهم دستفروشی نکنم. او ادامه میدهد: با داشتن چهار فرزند فاقد منزل مسکونی هستم و درآمد من تنها از طریق دستفروشی است که به سختی میتوان اجاره خانه و نان روزانه فرزندانم را تامین کنم.
یکی دیگر از دستفروشان که بساط البسه را در پیادهرو پهن کرده و مانع رفت و آمد عابران است در پاسخ سوال من که چرا سد معبر کردهاید با عصبانیت میگوید: چیکار کنم! از دیوارمردم بالا بروم. من میپرسم مردم چه گناهی کردهاند که نمیتوانند راحت در پیادهرو رفت و آمد کنند یحیی فرزامی با تمسخر پاسخ میدهد: این مردم سیرند؛ این من بیچاره هستم که در چهار فصل خدا در گرما و سرما... به صورت سیاهم نگاه کن از آفتاب سوختهام. زمستان از سرما بر خود میلرزم اما تو از من میپرسی چرا سد معبر کردهای؟ به من شغلی بده با حقوق ماهیانه ثابت شرف ندارم اگر دستفروشی کنم.
به خود میپیچیدم که در شهری که صنعت معنا و مفهوم ندارد و تمام صنعت آن اختصاصا به چند واحد کوچک خلاصه شده است چه انتظاری باید از این دست فروش جوان داشته باشم. سکوتی بر لب و به یاد این گفته افتادم که گوش اگر گوش نو و ناله اگر ناله من/ آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
در دفتر نشریه نشسته بودم و صفحات گذشته روزنامهها را ورق میزدم؛ چشمم به تیتر اول روژان افتاد که به نقل از شهردار سنندج و رئیس شورای شهر نوشته بود: «پیادهروها آزاد و دستفروشان ساماندهی میشوند» باز هم به یاد این گفته افتادم که میگوید: نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری/ تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی.
اما شهردار سنندج در گفتگو با خبرنگار روژان در باره علت تاخیر در اجرای طرح ساماندهی دستفروشان گفت: سر و سامان بخشیدن به این وضعیت تنها وظیفه ما نیست و نیاز به عزمی همگانی دارد. پارسال چندیت جلسه با نمایندگان دستفروشان برگزار کردیم به تصمیمات خوبی هم رسیدیم و قرار شد در مرحله اول خیابان فردوسی را ساماندهی کنیم و این مسیر به پیاده راه تبدیل شود اما در مرحلهای که خواستیم اجرا کنیم با مشکلات عدیدهای مواجه شدیم. حشمتالله صیدی این را هم گفت که ما همچنان در تلاش هستیم تا این طرح را اجرا کنیم ولی بسیاری از دستگاههای دیگر ازجمله نیروی انتظامی، فرمانداری و شورای شهر و استانداری و... باید وارد گود شوند و با ما همکاری کنند.
صحبتهای جناب شهردار و دستفروشان را که شنیدم احساس کردم مقصر اصلی مردم هستند...!!! آری مردم نباید به خیابانها بیایند. باید در خانه بنشینند تا غبار زمان خاطرات زندگیاشان را محو کند و ارتباطشان را تنها از طریق جعبه جادویی تلویزیون با مقامات مسئول برقرار کنند.
البته تا اینجا خیابانهای مرکزی سنندج را مورد اشاره قرار دادیم و حرفی از قصه پرغصه خیابان شهدا (تاناکورا) و اینکه پیادهرو در تصرف کامل قرار گرفته است و هیچ زن و مردی نمیتواند از آن عبور کند خود حکایت تلخ و زخمی ناسور بر پیکر شهر سنندج است که تاکنون هیچ نسخهای برای آن پیچیده نشده است.
آیا شورا و شهرداری و استانداری و فرمانداری برای آن چارهای اندیشیدهاند؟ به نظر میرسد مدیران فعلی توان حل این معضل را ندارند و اصولا اولویت نخستشان هم نیست و نخواهد بود چرا که احساس میکنم آنان مانند من نوعی، نیازی به حضور در خیابان ندارند.
این داستان سالهاست ادامه دارد و به نظر میرسد به این زودیها هم برطرف نخواهد شد و من راوی، همچنان این قصه تلخ را برای نمایندگان شورای بعدی شهر و نمایندگان بعدی مجلس و استاندار بعدی و فرماندار بعدی اگر عجل مهلتم دهد مکرر خواهم کرد تا شاید در پرتو تدبیر آنان، فرزندانم و فرزندان آنان بتوانند در اوج آسایش از حق شهروندی خود لذت ببرند؛ چیزی که ما در حسرتش روزها را به شب میسپاریم.
ایرج بهرامنژاد
آدرس کوتاه خبر: