سه شنبه، 3 تیر 1404
روژان پرس » اخبار » دوست دارم به دوران کودکی برگردم/ داستان

سید خالد قریشی

دوست دارم به دوران کودکی برگردم/ داستان

0
کد خبر: 2453

دوست دارم به دوران کودکی برگردم/ داستان

پدر و نامادری همانند دیگران مخالف مدرسه رفتنم بودند به شدت بیشتر، خود این احساس را داشتم که دارای خلاقیت و استعداد خدادادی هستم؛ اما زمینه به فعل درآوردن برایم مهیا نبود. 
با سلام و ادب و احترام به جامعه‌ای که زائده چنین موضوعاتی است. دوستان به دقت و شکیبایی گوش کنید.
شرح حال غم تنهایی و بی‌کسی‌ام را. بنده حقیر دختر روستایی‌ام بی‌بهره از سواد و مدرسه و امکانات. در روستایی زندگی می‌کنم که دور تا دور روستا را کوه محصور نموده و وسعت دید و نگرش بی‌خبر از دنیای دیگر و فقدان علم و دانش، باعث گرفتاری و مشکلات می‌باشد. از روزی که خود را شناختم مادرم به رحمت خدا رفت و از نعمت وجود مادر محروم بورم. آرزو داشتم همانند هم سن و سالان خود از محبت‌های مادری بهره‌ای داشته و به مدرسه بروم و از تفریح و سرگرمی لذت ببرم و از نعمت علم و دانش برخوردار باشم؛ اما این شرایط برایم میسر نشد. چون خواندن و نوشتن برای دختران روستایی امکان پذیر نبود. بخصوص برای بنده که شرایط ویژه‌ای داشتم. 
پدر و نامادری همانند دیگران مخالف مدرسه رفتنم بودند به شدت بیشتر، خود این احساس را داشتم که دارای خلاقیت و استعداد خدادادی هستم؛ اما زمینه به فعل درآوردن برایم مهیا نبود. ای تقدیر... و فقط به فرش بافی و امورات دیگر اکتفا کردم. روزها هم دوش بقیه اعضا خانواده به کارهای خانه و کشاورزی و پخت و پز و حتی کارهای سنگین و فیزیکی که از توان زنان خارج بود و در اوقات فراغت که حق قانونی هرکس برای استراحت و ریکاوری جسمی و فکری است و شب ها در مقابل نور کم چراغ زنبوری به پای فرش میرفتم و فرش های زیبایی را بافتم و سعی و دقت کافی بکار میبردم. که محصولاتم را با کیفییت عالی به بازار عرضه نمایم که در رقابت کم نمی‌آورم و از گل‌های زیبا و نقش و نگار و بر اساس نقشه استفاده نمودم. اما ارزو داشتم کسی گلی را به من هدیه دهد. اما در حسرت ماندم. و لذت دوران بچگی و بازی‌های بچه‌گانه را با همسالان را طی ننمودم. و اکنون آن را عقده‌ای تلقی میکنم. در اتاقی تاریک و نمور و فاقد امکانات برای زندگی انسان انقدر ادامه دادم تا اینکه به ضعف بینایی دچار گردیدم. روز به روز لاغر و نحیف و مردنی. بنده فقط برابر شناسنامه انسان محسوب می‌شدم ولا غیر از طرف دیگر کنایه و سرکوب نامادری معضلی دیگر بود. همه اینها را متحمل و به جان خریدم.
تا اینکه یکی از روزها به تنها چیزی که بدان فکر نمی‌کردم و حتی معنی و مفهوم آن را درک نمی‌کردم ازدواج بود. در تصورم گفتم شاید این ازدواج خوشبختم کند و از این همه گرفتاری نجات یابم. از دهان گرگم تو ربودی ندانستم. عاقبت گرگم تو بودی. ایا بنده لیاقت ازدواج و امر مهم خطیر و تکثیر نسل و مدیریت یک خانواده و مکملی برای همسرم هستم؟ یا اینکه عواقبی به شرح زیر خواهد داشت. جهل به این موضوع مهم مشکلات موجود در جامعه را به وجود آورده که مشاهده مینمایید. آن خود یک داستان مفصل است که خود جای بحث است. دراین مقوله نمی گنجند. فردی زشت و زمخت بی بهره از شعور فردی و اجتماعی. در ابتدای امر خوشبختی را در وجود او تصور نمی‌کردم که حدس و گمانم درست بود. به خواستگاریم آمد بدون هیچ تحقیق و تفحصی پدرم موضوع را مورد تایید قرار داد. و نامادری از خدا میخواست از شرم خلاص شود. بدون هیچ شرط و شروطی و حتی ارزش و جشن و احترامی همانند یک کالای کم ارزش از خانه پدری که دلبستگی شدیدی بدان داشتم به سوی سرنوشتی نامعلوم بیرونم کردن. چرا در جامعه کنونی فقط پسران حق انتخاب دارند و ما دختران بدون هیچ اظهار نظری تابع دستورات باشند. اکنون خود را در نقش مادر می‌بینم. فقط به اسم بدون فاکتور و توانایی در پروش و تربیت فرزندانم و مدیریت و اداره خانواده در اقتصاد و حفاظت در امورات. و همان بی‌بهرگی از اصول و علم و دانش برای جامعه‌ای ایدال نمودی. عینی پیدا کرده همسرم بی تفاوت موضوع و عدم تمکن مالی یکی دیگر از معضلات است. اینده مبهمی را برای خود و فرزندانم متصورم گناهم را چه کسی به گردن می‌گیرد. چرا اسیر سرنوشت تفکرات و تصورات غلط ذهنی. بنده به آن معتقدم ازدواج هایی پایه اساس و اندیشه را ندارد. و بر اساس احساسات می باشد. از استمرار و پایداری برخوردار نمیباشد. نبایستی انتظار درستی از آن داشته باشیم. ایا باقی مانده عمرم انتظار آن را داشته باشم که بقیه دختران به چنین سرنوشتی دچار نشوند. و همانند انسان های دیگر از نعمات الاهی بهره ای ببرند و مساوات را مشاهده نمایند. و یا محکوم به زندگی اجباری باشند. ای انسان های بیدار بیندیشید قضاوت را به شما می‌سپارم. آیا بنده ذاتا شایسته چنین زندگی‌ای بودم و یا شرایط برایم فراهم نبود. آرزو دارم بار دیگر به خانه پدرم باز گردم؛ اما مشروط به اینکه پدرم مجوز را از نامادریم دریافت دارد. کاش می‌توانستم به دوران کودکی‌ام برگردم. اینک می‌دانستم چکار کنم. به امید جامعه‌ای دارای تمدن و پاییند به قانون و اخلاق انسانی. کاش مرگ نبود کاش گل سرخ نبود و زود پژمرده نمی‌شد.
کلید واژه ها:
سید خالد قریشی

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید