تجربهی زیستهام سرشار از تابلوهای معصوم زندگی کودکان و نوجوانان در سن شکلگیری شخصیت آنان و سینهام پُر از آرزوها و نجواهای کودکانهی آنان و بزرگمنشی کودکانهی آنهاست.
ثریا مطهرنیا، نامی آشنا در سپهر آموزشی کشور است؛ کسی که با عشق به تعلیم و تربیت نوباوگان کشور در مدارس روستایی گروس کردستان شروع به کار کرد و تا آخرین روز خدمت خود در همین روستاها ماندگار شد. او اگرچه بعد از ۳۲ سال خدمت در مدارس روستایی، با نظام آموزش و پرورش وداع کرد اما خستگی نمیشناسد و آنگونه که خود میگوید بنا دارد دانش و تجربه خود در خدمت به کشور را در جای دیگری بهکار گیرد.
بعد از ۳۲ سال تدریس در مدارس روستایی، طبق قانون امسال پایان سالهای خدمت رسمیام بود.
سختی کار در مدارس روستایی برای آموزگاران بسیار بیشتر از سایر مدارس در شهرهاست و این سختیها به دلایلی مانند؛ مشکلات رفت و آمد در مسیرهای صعبالعبور در فصلهای سرد سال، چند پایهای بودن، مختلط بودن دانشآموزان این مدارس، بحرانهای مالی این سالهای وزارت آموزش و پرورش و تاثیر آن بر فرآیند تدریس، پذیرفتن همزمان نقشهای مدیریت، آموزگاری و خدمات توسط یک نفر، نیاز به بازسازی مدارس روستایی و حل چالش هایی چون مسائل بهداشتی و درمانی دانشآموزان و تلاش برای رفع فقر خانوارهای آنان است.
در واقع؛ آموزگار در مدارس مناطق کمبرخوردار خود به مثابهی یک واحد بیناخدماتی است؛ واحدی انسانی که مدام مانند مقاومت در مداری قدیمی، با روان و وجود خود میبایست، مشکلات بسیار شدید دانشآموزان و خانوادههای آنان و شرایط پیچیدهی تدریس را تحمل کرده و با ابتکار، فعالیت، نوآوری و تعامل این چالشها را حل نماید.
تمام تابستان ۱۴۰۳ را مشغول درمان دانشآموزان بیمار کمبرخوردار بودم و به لطف خدا و با کمک مردم توانستم چهار هزار بستهی لوازمالتحریر را در ۴ استان محروم کشور توزیع نمایم و شادی درمان و رساندن ملزومات آموزشی به فرزندان ایران تا حدی توانست خستگی این سالهای تدریس را در ذهن و جسمام به آرامش و شادی تبدیل کند.
اکنون که پشت سر نگاه میکنم، از تحمل رنج این سالها خوشحالم، رنجی که با درد انسان همراه بود و با رنجزدایی از دیگری توانست، منشاء شادی جاری و ابدی برایم باشد و سختترین شغل دنیا را برایم دلچسب و شاعرانه کند.
هزاران خاطره، هزاران چهره، هزاران لبخند و هزاران اشک، حافظهی تصویری مرا سازماندهی کرده است، تجربهی زیستهام سرشار از تابلوهای معصوم زندگی کودکان و نوجوانان در سن شکلگیری شخصیت آنان و سینه.ام پُر از آرزوها و نجواهای کودکانهی آنان و بزرگمنشی کودکانهی آنهاست.
آموزگاری در مدارس چندپایهی روستایی نقاط کمبرخوردار مانند پرتاب شدن به جهانی موازی است که در آن همه چیز معنایی دیگر دارد و به تجربهی زیستهی هر آموزگاری، پهنه و گسترهی بیشتری میدهد و فضاهای ماندگاری را در خاطرش ثبت می.کند.
قدم گذاشتن در این مدارس، مانند ورود به سرزمینی ناشناخته و جادویی است که بدون قطبنمایی از خرد و احساس ممکن است حس گمگشتی و بازگشت را ایجاد کند اما برای حقیقتجویان رنج آگاه، مانند سفری ماجراجویانه است که نیاز به افراد با شهامتی دارد تا از میان مصائب عبور کنند و خطرات را به فرصت و چالشها را به خاطراتی ماندگار تبدیل کنند.
باری، امسال در اولین سال بازنشستگیام که پایان سالها تدریس رسمیام در مدارس روستایی بود، تجربه و راه جدیدی را انتخاب کردهام و آن همکاری با مدارس خیریهای در سایر نقاط کشور است و همکاری در بازنشستگی را به دعوت خیرین در یک مدرسهی خیریه، آغاز خواهم کرد که برایم حسی مانند حس اولین روزهای تدریسام در آغاز کار آموزگاری در مدارس روستایی را بازسازی میکند؛ حسی مملو از کشف دنیایی جدید، گویی بازنشستگی هم برایم، پایان فصلی از زندگی برای ورود و آغاز فصل جدیدی از زندگی آموزشیام بود و بابت این امر خوشحالم که عشق و شوق خدمت به دیگری موجبات ثبت کلمات مقدس و دانش را بر جریدهی عالم فراهم میکند.
سختی کار در مدارس روستایی برای آموزگاران بسیار بیشتر از سایر مدارس در شهرهاست و این سختیها به دلایلی مانند؛ مشکلات رفت و آمد در مسیرهای صعبالعبور در فصلهای سرد سال، چند پایهای بودن، مختلط بودن دانشآموزان این مدارس، بحرانهای مالی این سالهای وزارت آموزش و پرورش و تاثیر آن بر فرآیند تدریس، پذیرفتن همزمان نقشهای مدیریت، آموزگاری و خدمات توسط یک نفر، نیاز به بازسازی مدارس روستایی و حل چالش هایی چون مسائل بهداشتی و درمانی دانشآموزان و تلاش برای رفع فقر خانوارهای آنان است.
در واقع؛ آموزگار در مدارس مناطق کمبرخوردار خود به مثابهی یک واحد بیناخدماتی است؛ واحدی انسانی که مدام مانند مقاومت در مداری قدیمی، با روان و وجود خود میبایست، مشکلات بسیار شدید دانشآموزان و خانوادههای آنان و شرایط پیچیدهی تدریس را تحمل کرده و با ابتکار، فعالیت، نوآوری و تعامل این چالشها را حل نماید.
تمام تابستان ۱۴۰۳ را مشغول درمان دانشآموزان بیمار کمبرخوردار بودم و به لطف خدا و با کمک مردم توانستم چهار هزار بستهی لوازمالتحریر را در ۴ استان محروم کشور توزیع نمایم و شادی درمان و رساندن ملزومات آموزشی به فرزندان ایران تا حدی توانست خستگی این سالهای تدریس را در ذهن و جسمام به آرامش و شادی تبدیل کند.
اکنون که پشت سر نگاه میکنم، از تحمل رنج این سالها خوشحالم، رنجی که با درد انسان همراه بود و با رنجزدایی از دیگری توانست، منشاء شادی جاری و ابدی برایم باشد و سختترین شغل دنیا را برایم دلچسب و شاعرانه کند.
هزاران خاطره، هزاران چهره، هزاران لبخند و هزاران اشک، حافظهی تصویری مرا سازماندهی کرده است، تجربهی زیستهام سرشار از تابلوهای معصوم زندگی کودکان و نوجوانان در سن شکلگیری شخصیت آنان و سینه.ام پُر از آرزوها و نجواهای کودکانهی آنان و بزرگمنشی کودکانهی آنهاست.
آموزگاری در مدارس چندپایهی روستایی نقاط کمبرخوردار مانند پرتاب شدن به جهانی موازی است که در آن همه چیز معنایی دیگر دارد و به تجربهی زیستهی هر آموزگاری، پهنه و گسترهی بیشتری میدهد و فضاهای ماندگاری را در خاطرش ثبت می.کند.
قدم گذاشتن در این مدارس، مانند ورود به سرزمینی ناشناخته و جادویی است که بدون قطبنمایی از خرد و احساس ممکن است حس گمگشتی و بازگشت را ایجاد کند اما برای حقیقتجویان رنج آگاه، مانند سفری ماجراجویانه است که نیاز به افراد با شهامتی دارد تا از میان مصائب عبور کنند و خطرات را به فرصت و چالشها را به خاطراتی ماندگار تبدیل کنند.
باری، امسال در اولین سال بازنشستگیام که پایان سالها تدریس رسمیام در مدارس روستایی بود، تجربه و راه جدیدی را انتخاب کردهام و آن همکاری با مدارس خیریهای در سایر نقاط کشور است و همکاری در بازنشستگی را به دعوت خیرین در یک مدرسهی خیریه، آغاز خواهم کرد که برایم حسی مانند حس اولین روزهای تدریسام در آغاز کار آموزگاری در مدارس روستایی را بازسازی میکند؛ حسی مملو از کشف دنیایی جدید، گویی بازنشستگی هم برایم، پایان فصلی از زندگی برای ورود و آغاز فصل جدیدی از زندگی آموزشیام بود و بابت این امر خوشحالم که عشق و شوق خدمت به دیگری موجبات ثبت کلمات مقدس و دانش را بر جریدهی عالم فراهم میکند.
در پایان از تمام دانشآموزانام در طول این سالها، طلب حلالیت دارم و از آنان عذرخواهم اگر در اثر جدیت تدریس، غباری از من بر آئینهی دلشان نشسته باشد یا در اثر سختیهای مسیر آموزش روستایی و لزوم توجه دادن آنان به مسئولیتهای آیندهشان، از من رنجیده باشند و تاکید میکنم که خود را خادم تمام دانشآموزان سرزمین زیبایام ایران میدانم و به امید تحقق رویای ایرانی آباد تا آخرین لحظهی عمر در قالبهای متنوع برای شادی و آسودگی دانشآموزان کشورم انجام وظیفه خواهم کرد و از نو برای ایران و فرزنداناش شروع به خدمت خواهم کرد، چرا که معنای جاری زندگی را اثرگذاری مثبت انسان بر دیگری و محیط پیراموناش میدانم. به فرمودهی لسان الغیب، حافظ شیرازی:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جَریدهٔ عالم دوام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زآن رو سپردهاند به مستی زمام ما.
آدرس کوتاه خبر: