سیلی سرمای پاییز را دوست دارم که مرا از خواب تابستان آسودگی بیدار میکند.

شهریور که میرسد، فصل برداشت و بستن بار زمستان که میرسد، بیشتر از همیشه به یاد دستان خالی و فقر ناشی از غفلت خود میافتم. سیلی سرمای پاییز را دوست دارم که مرا از خواب تابستان آسودگی بیدار میکند.
و من با همین دستان خالی کاهلم به درگاه یارترین یار میروم. در سبد برداشتم برایش گناه و حسرت به ارمغان میبرم و برای قبول افتادن، بر روی تحفهی بیآبرویم گلی از امید میگذارم. اگر گرمای درگاه و پناه آن شاه نبود تا کنون سرمای زمستانها و طوفانها هزار بار تباهم کرده بودند.
ای شاه، خون این سرباز هزیمت کردهی خائن مدتهاست بر تو حلال شده و تو همچنانش مینوازی. باغچهی امیدمان چه پربرکت است خدایا. من اگر فراموشم شد که گلهایش را آب بدهم لطفا تو دریغ مکن.
رێز و مالاوایی پێشکەشتان
دوکتۆر ئارمان رەحیمی (مێهربان)
آدرس کوتاه خبر: