بیشک مولانا چیزی در وجود شمس دیده که دیگران ندیدهاند، همانگونه که قیس عامری لیلی را دگرگونه میدید!
سه گونه خط نوشتی:
- یکی او خواندی، لاغیر!
- یکی را، هم او خواندی، هم غیر!
- یکی، نه او خواندی، نه غیر او!
آن [خط سوم] منم!...
بهروز خیریه
قصهی عشق مولانا به شمس تبریزی و چگونگی روابط عارفانهی بین ایشان در زمزهی عجیبترین و رازآمیزترین ماجراهایی است که در ادب پارسی ثبت شده است.
عشق مولوی به شمس، شیفتگی، شیدائی و شوریدگی حاصل از برخورد این دو «ابر-مرد»، بیقراری، دلهره، حسرت، امید، انتظار، پایکوبی، ذوقزدگی، و هراس مولوی، از بودن یا نبودن با شمس، با هیچ معیار محبت، با هیچ نصاب عشق، با هیچ میزان سرسپردگی و شیدائی متداول بشری، با هیچ اصل شناختهی «روانکاوی غربی»، با هیچ الگوی پدیرفته شدهی معمولی در روابط انسانی، قابل درک، قابل اندازه گیری، قابل بررسی و کاوش، و درخور ظرفیت فهم، و توجیه و تفسیر نیست. بلکه یک مورد استثنایی است.¹
اما پاسخ این سئوال که شمس کیست؟ مشکل است؛ زیرا وجود پارهای رویدادهای افسانهگونه، تحلیل شخصیت و شناسایی دقیق او را مشکل میکند ولی در اینکه عارف بزرگ، اما گمنامی به نام شمس وجود داشته و در شهر تبریز میزیسته شکی نیست و منابع مختلف از جمله نوشتههای خود مولانا و سلطان ولد، این امر را تأیید میکند. در متون مختلف در مورد او آمده است:
شمس الحقوالدین، محمد بن علی بن مالک داد تبریزی را در «شهر تبریز» پیران طریقت "کامل تبریزی" خواندندی و جماعت مسافران صاحب دل، او را «پرنده»، گفتندی، جهت طی زمینی که داشته است.²
شمس، ظاهراٌ دو بار به «قونیه» سفر کرده است. در نخستین سفر، دقیقاٌ 457 روز – 15 ماه و یک هفته– نزد مولانا اقامت میورزد و با دختری به نام «کیمیا» از دست پروردگان مولانا، زناشویی میکند(42-آ، 43-آ). سن شمس، به هنگام ورود به قونیه در حدود شصت سال، ذکر شده است.³
در مورد اینکه مولانا چرا شیفتهی او شد نیز داستانهای بسیار نقل شده و افراد اهل فن و غیر نیز در این باره به شکل گوناگون اظهار نظر کردهاند؛ اما به نظر میرسد بهترین برگه اظهار نظر سلطان ولد است که روایت کرده: روزی مولانا شمس الدین تبریزی با پدرم میگفت که: «مرا شیخی بود ابوبکر نام، در شهر تبریز. جمله ولایتها را از او یافتم؛ اما در من چیزی بود که شیخام نمیدید و هیچکس ندیده بود. آن چیز را درین حال... مولانا دید.» افلاکی4/81
بیشک مولانا چیزی در وجود شمس دیده که دیگران ندیدهاند، همانگونه که قیس عامری لیلی را دگرگونه میدید! عجیب اینکه مولانا خود این طرز نگرش را در قالب «قصهی دیدن خلیفه لیلی را» روایت کرده است!
((گفت لیلی را خلیفه، کان تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش، چون تو مجنون نیستی))4
و این است کلید رمز عشق مولانا به شمس تبریزی.
..............
1و2و3- صاحب زمانی، ناصرالدین، 1389، خط سوم، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
4- مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات ۴۰۷ و 408.
دسته بندی: یادداشت
آدرس کوتاه خبر: