با سابقهای روشن در مجریگری کوردی که علاوه بر اجرا، دستی در ادبیات کودک کوردی دارد. با مهمان دیگری از استان ایلام آمدهاند. محمدررضا رستمپور شاعر خوب این سالهای ایلام که به دو زبان کوردی و فارسی شعرهایی شنیدنی دارد.
گزارشی از سومین دوره جایزه گویندگی کوردی نرمه واران
اگر تقویمها پاییز را نشان دهند و حتی اگر شب ببارد! و باد و بوران بیاید، عشق، کار خودش را میکند و عشق به زبان مادری، گل مریمی است که باید عطرش جاری باشد و فراتر از آن، عمیقترین حسی است که یک انسان آگاه میتواند داشته باشد. چون بخش مهمی از تعریف«بودن»اش در همین زبان مادری است.
سهشنبهای از آبان است و در پاساژ «اردیبهشت» کرماشان، بوی بهار میآید. پناهندهی زیر سقف دولت نشدهایم و مراسم در سالن نشر دیباچه برگزار میشود. جمعی از تلاشگران زبان و فرهنگ کوردی گرد آمدهاند تا در بزمی دلکش در شط شیرین شعر شنا کنند و نقالی کوردی بشنوند و در آیین اختتامیه سومین دورهی گویندگی کوردی نرمهواران، برگزیدگان را با دستان پر مهرشان تشویق نمایند.
مُجری، داریوش همتی است. از شهر شاکه وخان منصور؛ ایوان غرب. با سابقهای روشن در مجریگری کوردی که علاوه بر اجرا، دستی در ادبیات کودک کوردی دارد. با مهمان دیگری از استان ایلام آمدهاند. محمدررضا رستمپور شاعر خوب این سالهای ایلام که به دو زبان کوردی و فارسی شعرهایی شنیدنی دارد.
نه «ولادیمیر»ی حضور دارد و نه کسی «در انتظار گودو» است. سالن کمکم دارد به یکی از متفاوتترین روزهایش میرسد و هر چند دقیقه یک بار گروهی از مهمانان را با آغوش باز میپذیرد. نه از «دون ژوان»های «مولیر» و «موسارت» که در محافل فرهنگی این کشور لبریزند، خبری هست و نه از «دون ژوان پیتر هانتکه» که کسی از روی دیوار به باغ محفل ما پریده باشد!.
با رضا موزونی و یکی دو تن از همکارانم زودتر به سالن رسیدهایم که از مهمانان استقبال کنیم. کرمرضا کرمی شاعر پیشکسوت اسلام آبادی یکی از این اولین مهمانان است و همچنین فؤاد گودرزی؛ عکاس خوب این سالهای کرماشان. بی شک او یکی از بهترین شاعران طنزپرداز کوردی کلهری است. اما دریغ که طنزها و مطایبههایش هنوز «کتاب» نشدهاند!. و تصویر دختری خُردسال با مقنعهای سفید را در ذهن مخاطبان زنده میکند که سالها از تفریحاتش زده تا در انجمن های ادبی و هنری کرماشان حاضر باشد.
حالا نوبت یک اتفاق تازه است. یک دختر نوجوان که به قول مربیاش کمی زبانش «فارسیولکی» است، با شهامتی مثالزدنی در مقابل جمع میایستد و داستانش را شروع میکند. او آرینا رحیمی است. داستان بیژن و منیژه را از شاهنامهی کوردی نقالی میکند. همه چشم شدهاند و او زبان. حرکات و سکناتش شیرین است و دارد حرفهای میشود.
همه جا سکوت حاکم است تا صدای او رساتر از همیشه با تمام وجود حس شود. مادرش با حسی سرشار او را میپاید. مربیاش هم همچنین. و ما همه مات یک اجرای خوب که نویدبخش یک جریانسازی ارزندهی فرهنگی در خاکی است که از تمام سلولهای وجودیاش عطر ناب کوردی جاریست. یک تشویق جانانه از سوی همهی بینندگان و شنوندگان، نشان از یک اجرای دلچسب دارد. آرینا میرود که در سایهی مادر بنشیند و نظارهگر دنبالهی کار باشد.
اینجا کرماشان است و ما داریم یک برنامهی خوب فرهنگی کوردی را دنبال میکنیم. آدمها هم مثل خانهها پنجره دارند. برای شناختشان لازم است من و تو هم توهم نداشته باشیم و از پنجرههای باز همدیگر را ببینیم. لحظاتی دیگر شاعری ایلامی در مقابل جمع قرار میگیرد. او هم پنجرههای بازِ متفاوتی دارد. شاعر است. نوشته ها و سرودههایش تنها بخشی از وجود شاعری او هستند.
محمدرضا رستمپور در گوشهی خانهاش با «هاوژین» خوبش، شاعرتر است. وقتی که عطر وجود دخترشان: مریم را ۲۰ سال است استشمام میکنند. سادهتر بگویم: مریم با آن همه معصومیت، زبان ندارد؛ توان راه رفتن ندارد. او دختر ۲۰ سالهای است که با لبخندهای کوردیاش همچنان عطر گل مریم میپراکند. اما با تأسف، امروزه برخی از دختران سرزمینم از زبان مادری فراریاند. آیا «هانکانگ» گیاهخوار، میتواند در رمانی دیگر «یئونگ ههی»هایی را از مرگ نجات دهد؟! حتی مرگ از زبان مادری؟!.
او یکی از داوران جایزهی نرمهواران است که در کنار رؤیا صنعتی، رضا موزونی و داریوش همتی کار داوری را در دو مرحله به بهترین وجه انجام دادهاند. شعری کوردی میخواند برای کودکان رنج در هر جای جهان: «ئاسمانهگهت چتهوره؟…» و اشاره میکند که همین مصراع نام یک بازی کودکانهی کوردی است. و من همچنان مبهوت آسمانی هستم که در سؤال شاعر نشسته است!.
داریوش با کلام شیوایش نه یک مجری ساده، بلکه کارشناسی کاربلد نیز هست. در بین رفت و آمد مهمانان، نکته های نغزی میگوید و مخاطبان ساعتشان را به وقت کلام او نه تنظیم، بلکه فراموش کردهاند. سعید عبادتیان را به جایگاه دعوت میکند. کیست که از شعر سعید بارها لذت نبرده باشد؟! حسی که در کلام اوست، میتواند گسترهای را از دیروزهای تلخ و شیرین به یاد مخاطب بیاورد. آن صدای ناب با مثنویهایی دلانگیز درمیآمیزند تا مخاطب همحسی شیرینی را تجربه نماید.
با خاطرهی شیرین اولین تجربهی شاعرانهاش شروع میکند: «شهوان خهو دۊنم/ خهو جی/ خهو راحهتی/ خهو نان / خهو ئازادی گشتمان» که در ۱۱ سالگی سروده و از معلمش که داستانهای درویشیان را برایشان خوانده، الهام گرفته است. دو شعر بعدی را از مجموعهی «باوانهگهم» به مخاطبان پیشکش میکند و با تشویق حاضران، جای خود را به «مسعود قنبری» میدهد.
به یاد روزهایی پر استرس از اواخر دههی هفتاد خورشیدی در انجمن ادبی سروه میافتم که با او و چند تن از یاران همراه، مثل: چنگیز اقبالی، علی رسولی، کیومرث رضایی، محمود محمودی، جواد شریفی و… جشنوارههای ماندگاری را برای شعر کوردی در اسلام آباد برپا کردیم و او هم با تمام وجودش برای شکوه چنان کارهایی کوشید.
مسعود در یک نگاه کوتاه گذرا به «دکلمه» و سطح کارهای ارائه شده در فضای مجازی میپردازد و سپس یکی از بهترین شعرهای روز اختتامیهی جشنوارهی نرمهواران به نام خوب او ثبت میشود. او علاوه بر شاعرانههایش، یکی از داستاننویسان برجستهی عرصهی ادبیات کوردی جنوبی است و در داستان فارسی هم کارهای قابل اعتنایی دارد.
اکبر رضایی با آن ظاهر متفاوت و ریش بلند که ربطی به ظاهرسازان کسادبازار روزگارمان ندارد، با دعوت مجری برنامه در مقابل جمع مینشیند.
کلامش متفاوت است. بدون شک آنچه بر زبان جاری میکند، کوردی خالص است. حالا مخاطب، معانی را درک کند یا نه؟! بحث دیگری است. اما چنین بهرهمندی ویژهای از زبان را یک غنیمت میدانم. اکبر پس از لحظاتی شیرینکلامی، دو شعر خوب از کتاب «مخابن» میخواند. کتابی که همین روزها به چاپ دوم هم رسیده است.
سید قاسم ارژنگ هم نامی آشنا برای شعر لکی در کرماشان و فراتر از آن است. سالهاست که در عرصهی ادبیات به تلاشهایی چشمگیر مشغول است و چند مجموعه شعر فارسی و کوردی دارد. او این بار ترجیح میدهد به جای شعرخوانی به بحثهایی در حوزههای فرهنگی بپردازد. او کار فرهنگی را برتر از همه چیز میداند و به زیبایی درباره اهمیت صدا میگوید: «شاعر می خواهد صدایش را به همگان برساند. تا همه بیاموزند که صدا می تواند معجزه گر باشد. تا برادر صدای برادر را بشنود و دیوارهای دشمنی فرو ریزد.» او با آوردن شاهد مثالهایی از تاریخ، کلامش را شنیدنیتر میکند.
جلسه گاه حالت پینگ پنگی به خودش میگیرد و بین مخاطبان و شاعران دیالوگهایی برقرار میشود که به پویایی نشست، یاری میرساند. حالا نوبت نمایندهی هیئت داوران است که پشت تریبون برود و از روند کار داوری بگوید.
رضا موزونی نیازی به معرفی ندارد؛ شاعر و نویسنده و کارشناس_مجری خوشنامی که سهمی بسزا در جریانسازی فرهنگی کوردی و آشتی عام جامعه با ریشههای فرهنگی و زبانیشان در کرماشان دارد، این بار هم مثل دورههای پیشین برای جایزهی نرمهواران تلاش کرده است.
او در بخشی از سخنانش میگوید: «بیش از یکصد و سی اثر به دبیرخانه جایزه ارسال شد و داوران در دو مرحله به داوری پرداختند. در مرحله اول هشت نفر برگزیده و به دور نهایی راه یافتند و در نهایت از بین این افراد سه نفر برگزیدهی اصلی جشنواره شدند.»
پس از پایان توضیحات، او هم به ذکر خاطراتی میپردازد. خاطراتی از روزهای کودکی و فداکارهای مادر مهربانش که همه را تحت تأثیر قرار میدهد. به گونهای که میشود جوشش اشک را در چشم عدهای از مهمانان دید. سپس غزلی اجتماعی میخواند که نشان از رویکرد فکری تازهای برای اوست:
ت زهخمێگی له کوردستان، م داخێگم له کرماشان
من و ژانەیل بێ ئامان، تن و دەردەیل بێ دەرمان
چەنێ زەخمەیلمان تازە، چەن ژانەیلمان چۊ یەک
پەژارەیگی لە کووبانی حەڵەبچەێگم لە کوردستان…
اینجا کرماشان است و ما داریم به پایان یک برنامهی خوب فرهنگی کوردی میرسیم. پرویندخت داودیان، مهمان ویژهی مراسم است. از او دعوت میشود که برای اهدای تندیس و جایزه به برگزیدگان در مقابل جمع قرار گیرد. از چهرههای قابل احترام فرهنگی_اجتماعی کرماشان است و سالها توانش را برای خدمت به محرومان گذاشته است. نام برگزیدگان خوانده میشود: نفر اول: دنیا شهیدی، نفر دوم: علی اصغر کاکایی و نفر سوم: عباس هوشمند که تنها غایب اختتامیه است.
از سعید شرافتی زنگنه مدیر انتشارات دیباچه به پاس سالها تلاش در عرصهی چاپ کتابهای کوردی تقدیر میشود و همچنین آرینا رحیمی(عضو گروه سفیران سیمرغ) نوجوان هنرمندی که نقالی شنیدنی کوردیاش با تحسین حاضران روبرو میشود، با دستان پر مهر سرکار خانم پرویندخت داودیان مورد قدردانی قرار میگیرد.
یکی از شیرینترین بخشهای این نشست، دیدارها و خوش و بشها و عکسهای یادگاری پایانی است. همه خوشحالند. روبوسیها، خداحافظیها و امیدواری برای دیدارهایی دیگر در چنین نشستهایی مدام تکرار میشوند. سالن، خالی میشود. با چند مهمان خوب ایلامی ساعاتی را در گوشهای از بخش تاریخی کرماشان میگذرانیم. با «مریم» بیشتر آشنا میشویم و چهرهی صمیمی او را به خاطر میسپاریم و به امید روزهای روشن، غزل خداحافظی خوانده میشود.
هشتم آبان آخرین نفسهایش را میکشد. تاریک است. از دریچهی ذهن «یون فوسه» ساعتی تنها میشوم. پنجره را باز می کنم. حالا دیگر «آلیس پای آتش» نیست. آن همه شیرینی یک روز خوب را به بایگانی خاطرات میسپارم تا فردای دیگر که خورشید را از همین آسمان سادهی خودمان به بام آسمان دعوت کنیم. راستی «ئاسمانهگهد چتهوره؟ …»
آدرس کوتاه خبر: