سه شنبه، 11 اردیبهشت 1403
روژان پرس » اخبار » شعر و فن کوهنوردی

حسن نیک‌منش

شعر و فن کوهنوردی

0
کد خبر: 1264

شعر و فن کوهنوردی

اینجا سخن از محاکات نیست که شعر تقلیدی از طبیعت باشد، بلکه بررسی ارتباط درونی و ماهوی بین شکل‌های مختلف شعر با کوهنوردی و شاخه‌های آن مانند سنگ‌نوردی، الپاینیزم، غارنوردی، بولدرینگ و هیمالیانوردی مورد نظر اینجانب می‌باشد.
پیوند کوه و شعر فارسی به قدمت هزاره آهوی کوهی است؛ از همان نخستین شعر فارسی دری (به روایتی):
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا
کو ندارد یار بی یار چگونه بوذا
نه تنها واژه کوه در اشعار فارسی از پسامد بالایی برخوردار است، حتا می‌توان با دقت بیشتری متوجه شد که شاعران ما چنان توصیف دقیقی از کوه و اهمیت آن به عمل آورده‌اند که گویی کوهنوردان ورزیده‌ای بوده‌اند که با فلسفه و فنون کوهنوردی نیز آشنایی داشته‌اند و می‌توان بر اساس شعر آنها تعریف دقیقی نیز از کوهنوردی ارائه داد.
اینجا سخن از محاکات نیست که شعر تقلیدی از طبیعت باشد، بلکه بررسی ارتباط درونی و ماهوی بین شکل‌های مختلف شعر با کوهنوردی و شاخه‌های آن مانند سنگ‌نوردی، الپاینیزم، غارنوردی، بولدرینگ و هیمالیانوردی مورد نظر اینجانب می‌باشد.
نخست فرق کوهنوردی با کوهپیمایی و راه رفتن عادی انسان:
برای درک تفاوت‌های کوهنوردی و کوهپیمایی ضرورت دارد که بار معنایی «در نوردیدن» مورد توجه قرار گیرد. آنچه که از (در) نوردیدن به ذهن متبادر می‌گردد تحمل سختی و دشواری آن همراه با هنجارگریزی و آشنایی‌زدایی است که مستلزم یادگیری فنون و دانش و کاربرد ابزار ویژه باشد. شعر «چاووشی» زنده یاد اخوان ثالث مثال بسیار زنده و گویایی است:
بسان رهنوردانی که در افسانه‌ها گویند
گرفته کولبار ِ زاد ِ ره بر دوش
‌فشرده چوبدست خیزران در مشت
‌گهی پُر گوی و گه خاموش
‌در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می‌پویند
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که‌ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا و گر دم در کشی آرام
سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام
خواننده شعر با توجه به بار معنایی «رهنورد» انتظار دارد که راه‌پویان قدم در راه سوم بگذارند که با راه‌های راحت‌طلبانه و ننگ‌آلود متفاوت می‌باشد؛ اما راهی است برای شناخت جهان هستی و نوجویی؛ هرچند که خالی از خطر نیست و با دلهره و هیجان و ترس آمیخته است:
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
راهی که رهنوردان بر می‌گزینند راهی است پر مخاطره و دشوار که مرگشان نیز در این راه آسمانی شدن نیست.
تو دانی این سفر هرگز به سوی آسمان‌ها نیست
سوی بهرام این جاوید خون آشام
...بهل کاین آسمان پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد.
این راهی است که نیاز به ره‌توشه فن و دانش و ابزار مسیربایی دارد؛ نیاز به آگاهی خودسازی و خودباوری دارد و این تقریبا همان تعریفی است که انجمن کوهنوردان انگلستان (BMC) از کوهنوردی ارائه داده است. یعنی تحمل دشواری و سختی (endurance)، علم تعیین مسیر (navigation) همراه با خلاقیت و نبوغ و نوآوری با هدف رسیدن به قله با استفاده از ابزاری مانند ابزار حمایت طناب، کرامپون، تبر یخ، کارابین و غیره که کوهنوردی در قسمتی از مسیر به آنها نیازمند است. دشوار بودن کوهنوردی نیز به عواملی چند از جمله بلندی کوه، شرایط آب و هوایی نامساعد، شیب تند یخی، وجود دیواره‌ها، پرنگاه‌ها و شکاف‌های یخی دارد. کوهنوردی که بر پایه علم و دانش استوار نباشد هر چند که ممکن است زیبا به نظر بیاید، ولی مانند شعر «مادر» ایرج میرزا است که از لحاظ علم زیست‌شناسی و زبان‌شناسی بی پایه است.
راه رفتن انسان در حالت عادی در زمین‌های هموار یا شیب‌های نه چندان زیاد:
راه رفتن عادی انسان راست قامت (هموارکتوس) در شیب‌های کم یا مسیرهای افقی بر پایه خصوصیات ذاتی است که طی هزاران هزار سال در وجود او درونی و عادت شده است و محصول زندگی بر زیست‌بوم دشت با آبهای کم‌عمق ساحلی است که توانسته است نقش اساسی دست‌ها را در بالا رفتن از درختان حذف نماید و نقش فرعی در راه رفتن یا دویدن بر عهده آنها قرار دهد به جای آن نقش‌های دیگری چون ابزارسازی، اشاره، نوشتن تهاجم و دفاع به آنها واگذار شده است. حرکت عادی انسان بر محور افقی (همنشینی) صورت می‌گیرد یعنی حرکت پای چپ و راست به تناوب که با حرکت دست راست و دست چپ به ترتیب هماهنگی دارد. این‌گونه حرکت چنان عادی شده است که خیلی‌ها توجه زیادی به نقطه اتکا و ترتیب گام‌های خود ندارند که همان habitualization نامیده می‌شود؛ مانند پیراهنی که هر روز می‌پوشیم ولی نمی‌دانیم چند دکمه دارد و جز در موارد نادری مانند رژه نظامیان که همراه با مارش و ضربه چهارم طبل (قافیه به تعبیر احمد شاملو) زیر پای چپ صورت می‌گیرد و یادآور مسئله نظم (verse) در زبان است ولی از هر گونه نوآوری خالی است مانند شعری که در گذشته بر سر در گرمابه‌های عمومی نوشته می‌شد:
هر که دارد امانتی موجود
بسپارد به بنده وقت ورود
نسپارد اگر شود مفقود
بنده مسئول آن نخواهم بود.

حرکت در کوهنوردی
برخلاف راه رفتن عادی، در کوهنوردی و شاخه‌های آن مانند دیواره‌نوردی و غارنوردی در تمام یا قسمتی از مسیر، حرکت بر روی محور عمودی (انتخابی با جانشینی) صورت می‌گیرد و ممکن است حرکت انسان راست قامت به حرکات هم‌نشینی(افقی) بین دستها و پاها جایش را به انتخاب گیره‌ها و شکاف‌ها بسپارد که در حالت کلاسیک آن به اصل سه نقطه اتکا (point contact) متکی ست. در غارنوردی نیز ممکن است غارنورد حالت راست قامتی خود را در قسمتی از مسیر به حالت خمیده، نشسته، خزیده یا حتا شیرجه و غوطه‌وری در حوضچه‌های آبی در آورد. این حالت‌ها در راه رفتن معمولی هنجارگریزی و خرق عادت محسوب شده و شاید به ناهنجاری روانی نیز تعبیر شود.
گفتار عادی انسان نیز بر پایه محور همنشینی است و این امر درک آن را از طرف شنونده آسان و قابل پیش‌بینی می‌نماید. مثلا در زبان فارسی فاعل یا مسندالیه در ابتدای جمله و فعل یا رابطه در آخر جمله ظاهر می‌شود صفت با موصوف و کلمات معمولا با کلمات پیرامونی خود همنشینی دارند: پر درآوردن با بال در آوردن با شادی، شاخ درآوردن با تعجب همنشینی دارند. شنونده جمله ناتمام زیر را به راحتی می‌تواند با فعل مناسب تکمیل کند: به صحرا شدم برف ....... بود؛ اما هرگاه به جای برف کلمه‌ای مانند عشق را از محور انتخابی (جانشینی با عمودی) انتخاب نماییم کامل کردن جمله: به صحرا شدم با کارواژه «باریده بود» دشوار است زیرا اینجا ما با کارکرد شعری زبان سر و کار داریم. چنین انتخابی بار معنایی متفاوتی به جمله می‌دهد و در مواردی ممکن است زبان کوچه و بازاری را به زبانی فرهیخته (elevated language) تبدیل نماید. (تعبیر و تعریف ارسطو از شعر بیان افکار فرهیخته) که در واقع کاری جز آشنایی زدایی نیست. اگر بگوییم: از شادی پر درآورده‌ام، این یک گفتار عادی و ترکیبی آشناست ولی هنگامی که شاعره محترم خانم فرشته ساری می‌سراید: از اندوه پر درآورده‌ام به قیچی لبخندی سفر حزن مرا کوتاه کن با نهایت ایجاز آشنایی زدایی و یک شعر زیبا مواجه هستیم.
تغییر در ترتیب کلمات بار معنایی متفاوتی به گفتار می‌دهد و آن را تبدیل به جملات مقلوب(converted sentences) می‌نماید؛ کلمه‌ای که در ابتدای جمله قرار می‌گیرد نشاندار (marked) شده و بار معنابی و تاکید زیادی را حمل می‌کند. مثلا جملات زیر دارای معانی متفاوتی با همدیگر هستند و به ترتیب جمله‌ها تاکید بر روی کلمه‌های «علی»، «رضا» و «کشت»، قرار دارد:
علی، رضا را کشت. رضا را علی کشت. کشت علی رضا را.
اگر مسئله نشاندار بودن (markedness) بر حسب ایجاب و ضرورت وزن صورت نگیرد (که در غیر این صورت معنی فدای وزن می‌گردد) و به صورت طبیعی در شعر به کار گرفته شود بر بار معنایی شعر و زیبایی‌های آن می‌افزاید؛ نمونه بارز آن در شعر «عقاب» دکتر خانلری پدر زبان‌شناسی ایران به چشم می‌خورد که با کلمه «گشت» در مطلع شعر آغاز شده و با کلمه‌های «بود» و «نبود» پایان دلپذیر می‌گیرد:
«گشت غمناک دل و جان عقاب» زمین تا آسمان با بیان عادی «دل و جان عقاب غمناک شد» تفاوت معنایی دارد. چنان تاکید و بار معنایی بر روی کارواژه «گشت» قرار دارد که گویی سراسر شعر را مانند عقابی که در پی چاره ناچار است به تحرک و پویایی واداشته است؛ غمناک گشتنی که حاصل مرگ آگاهی است و این هراس از مرگ است که به قول «اروین یالوم» چنان عظمتی دارد که بخش قابل ملاحظه‌ای از انرژی زندگی صرف انکار و برگذشتن از مرگ می‌شود.
جملات مقلوب در حقیقت در برابر همنشینی قرار می‌گیرد که خاصیت کلام عادی و معولا قابل پیش‌بینی است. این امر باعث سهولت دریافت پیام از طرف شنونده یا خواننده می‌گردد. 
تغییر در ترتیب کلمات جمله کاری جز آشنایی زدایی نیست که از ویژگی‌های شعر می‌باشد. ترتیب انتخاب گیره‌ها و شکاف‌ها در سنگنوردی بر پایه همنشینی نیست گاهی اصلاح مسیر سبب می‌شود که سنگنورد حرکتی همیشه رو به جلو نداشته باشد همانطوری که تکنیک بالا در انتخاب دقیق گیره‌ها و استفاده بهینه از ابزار موجب موفقیت و ارتقای سطح فعالیت کوهنوردی است. انتخاب دقیق کلمات از محور جانشینی یا استفاده درست از جابه‌جایی ترتیب کلمات موجب فرهیختگی کلام یا شگفت‌انگیزی شعر می‌شود. 
وقتی حافظ می‌گوید:
ترکان پارسی‌گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
زمانیکه متوجه می‌شویم منظور از ترکان پارسی‌گو همان خوانندگان ترکمنی بودند که در ترانه‌هایشان از اشعار فارسی استفاده می‌کردند و هنوز هم به عنوان بخشی شناخته می‌شوند و بشارت نوعی آلت موسیقی بوده، به چند لایه بودن شعر حافظ پی می‌بریم و آن را می‌ستاییم چرا که انتخاب ترکیب بخشندگان عمر و بشارت به جای مژده موجب شگفتی می‌گردد.
وقتی که یک سنگنورد ورزیده و غیر متعارف حتا اصول اولیه سه نقطه اتکا را رعایت نمی‌کند یا ترتیب عادی استفاده از گیره‌ها و شکاف‌ها را برهم می‌زند مثلا یکی از پاهایش را بالاتر از سایر قسمت‌های بدن در گیره‌ای یا یک شکاف و گودی قرار داده و سپس تمام بدن خود را به بالا می‌کشد کارش قابل قیاس با جملات مقلوب در شعر می‌باشد. در بولدرینگ یا صخره‌نوردی داخل سالن، گاهی شخص سنگنورد به جای سه نقطه اتکا فقط به نقطه اتکای یکی از دست‌ها یا انگشتان کفایت کرده و خود را برای گرفتن گیره‌ای یا لبه طاقچه‌‌ای یا شکافی پرتاب می‌کند؛ در واقع چند نقطه اتکا را حذف می‌نماید که این عمل او اوج شگفتی و آشنایی‌زدایی است و قابل قیاس با این شعر حافظ:
دیدم و... آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
همانطور که در کار سنگنورد مورد نظر چندین گیره حذف شده، در شعر حافظ نیز کلماتی مانند فهمیدم و دانستم حذف شده و ایجاز و شگفتی بی‌نظیری را به وجود آورده است که تنها از شاعر بزرگی چون خواجه شیراز بر می‌آید. اصولا آلپینیسم که کوهنوردی سبکبار و سرعتی است و با خلاقیت و نوآوری همراه است و نیز صعود از دیواره‌های دشوار به شعر کسانی چون حافظ نزدیک‌تر است.
کار یک سنگ‌نورد ورزیده که دیواره را در صعودهای سرعتی با مهارت و روانی بالایی صعود می‌کند و چنان به نظر می‌آید که گویی روی یک مسیر افقی یا کم شیب حرکت می‌کند بی‌شباهت به شعر سهل و ممتنع سعدی نیست؛ شعری که نشان از تسلط بی‌نظیر شاعر به زبان و ذهن منسجم و موزون او دارد و حاصل سال‌ها تمرین و ممارست جانفرساست:
مرا در نظامیه ادار بود
شب و روز تمرین و تکرار بود
آشنایی‌زدایی که در شعر حافظ وجه بارز و موجب شگفتی و ایجاز است، در شعر سعدی گویی به آشنایی گرایی تبدیل شده است. این امر موجب شده است که شعر او نه تنها بر زبان اهل منبر و مکتب حتا بر زبان مردم کوچه و بازار نیز به صورت ضرب المثل جاری شود و ترجمه شعرش را به زبان‌های گوناگون امکان پذیر سازد. لاف و گزاف نیست اگر بگوییم که ملاحان چینی شعر سعدی از بر می‌خوانده‌اند و ترکان پارسی‌گو شعرش را لق‌لقه زبان ساخته باشند؛ یا شعر: بنی آدم اعضای یکدیگرند سرلوحه سازمان ملل و صلیب سرخ جهانی گردد. از این منظر سعدی خداوندگار بزرگ سخنوری در شعر پارسی است.
کوهنوردی و دیواره‌نوردی به ویژه فرود از دیواره‌ها، مانند چتربازی و فرود با کایت و گلایدر «ایندورفین» زیادی در خون آزاد می‌سازد؛ ترشح این هروئین طبیعی، موجب نشاط و احساس لذت زیادی در فرد می‌شود. شعر نیز که در واقع بر اساس محور عمودی انتخابی جانشینی است همین کار را در شنونده یا خواننده شعر به صورت کلامی و شنیداری ایجاد می‌کند. اگر احمد کسروی در کتاب «حافظ چه می‌گوید» مخالفت خود را با شعر و شاعری او ابراز می‌دارد، نشانگر آن است که وی خاصیت تهییجی و تخدیری شعر را احساس کرده اما داوری او شاید بیش از حد بی‌رحمانه و یکسویه می‌باشد و در باره همه شاعران و حتا در مورد برخی از اشعار حافظ نیز معتبر نیست. شعر می‌تواند به قول احمد شاملو نیروی محرکه جامعه و به «حربه خلق» نیز درآید. کوهنوردی مسئولانه بدون برجای گذاشتن رد يا (LEAVING NO TRACE) که با شیوه‌های حفظ محیط زیست و اهداف عالی و والا صورت بگیرد با شعر اجتماعی و متعهد قابل قیاس است. آن قیمتی لفظ در دری است که در پای خوکان نباید ریخت.

کلام پایانی
جان کلام این است که شعر و انواع آن شباهت ماهوی زیادی با کوهنوردی و شاخه‌های آن دارد؛ مثلا  آلپینیسم و دیواره‌نوردی را با شعر ناب و غزل، (بولدرینگ صعود) از سنگهای بزرگ و (منفرد را با دو بیتی‌ها و رباعیات، هیمالیانوردی را با مثنوی (مثل شاهنامه و مثنوی معنوی) می‌توان مقایسه کرد. کار یک کوهنورد شباهت‌های زیادی به کار یک شاعر بزرگ دارد با این تفاوت که در کارهای بدنی، قشر مغز (کورتکس) بیشتر درگیر است؛ در حالیکه در کارهای زبانی و قلمی قسمت پیشین مغز (بروکا) نقش مهمی بر عهده دارد همچنانکه ارسطو از شعر به عنوان یک فن نام می‌برد و اصل اساسی هر هنری را تمرین و تکرار می‌شناسد؛ کوهنوردی نیز فن و هنر است و نیاز به تمرین و تکرار مداوم دارد هر چند استعداد ذاتی لازمه هر نوع هنری است؛ اما نباید از آموزش و کسب مهارت‌های لازم غفلت نمود. استعداد ذاتی و کسب مهارت و آموزش کافی زمانی کارساز است که هر هنرمندی از عشق و علاقه که محرکه اصلی و درونی است بی‌بهره نباشد.
ان عشق عرفانی که در اشعار شاعران بزرگی چون مولانا و عطار مطرح شده است می‌تواند در همطناب شدن کوهنوردان تجلی پیدا کند که به وحدت کامل رسیده‌اند؛ روح واحدی که در کالید چند کوهنورد خانه می‌کند. باشد که کوهنوردان ایرانی آن سی مرغی باشند که بر بلندای قاف خود را «سیمرغ» بیابند و این کلام مولانا ورد زبانشان باشد: جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان‌های شیران خداست تا باد چنین بادا !
پی نوشت
1- محور همنشینی و محور جانشینی نخستین بار توسط فردیناند دو سوسور زبانشناس سویسی در زبانشناسی مطرح و سپس کسانی مانند «رومن پاکبسون» منتقد، شعرشناس و زبان‌شناس روسی الاصل از آن در تعریف و تبیین شعر سود برده، مطرح نمود که در زبان شعری محور همنشینی را باید محور جانشینی محسوب کرد. استفاده از نظریات این ساختارگرایان در تدریس زبانهای خارجی خود را به صورت روش تدریس گفتاری شنیداری (audio lingual) در دوران جنگ جهانی دوم متجلی ساخت که با تمرینات جانشین‌سازی (subistitution drills) کتاب‌های درسی ظاهر شد. این روش تدریس در ایران از دهه پنجاه مورد استفاده قرار گرفت و تا اوایل دهه نود شمسی دوام آورد. هدف از این روش و تمرینات تسریع یادگیری زبان در کوتاه مدت و تشکیل عادات زبانی (habit formation) در دانش‌آموزان بود که اصولا اساس محور همنشینی را تشکیل میدهد و با habitualization مترادف و با آشنایی زدایی(difamiliarization) در تضاد قرار دارد، در حالیکه شعر بر اساس انتخاب واژگان بوده و آشنایی زدایی جزو لاینفک آن است.
2- محور عمودی در کوهنوردی انطباق کامل با محور عمودی Z در هندسه فضایی ندارد بلکه شیب بالای 70 درجه دیواره محسوب شده و شیب‌های بالاتر از 55 درجه را نیز می‌توان محور عمودی به حساب آورد چون در چنین شیبی هنگام صعود کوهنورد احساس می‌کند که به طرف عقب کشیده می‌شود لذا تمایل دارد به جلو خم شده یا از تبریخ استفاده نماید.
منبع: روزنامه روژان شماره 788 چهارشنبه اول شهریور 1402
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید