زمستان ۱۳۸۸ شمسی بود بورانی تند و سره، در یک بعدازظهر دیروقت زمستانی بر فراز قله توچال (در البرز مرکزی، ارتفاع ۳۹۶۰ متر) در جانپناه اردلان به هم رسیدیم...
زمستان 1388 شمسی بود بورانی تند و سره، در یک بعدازظهر دیروقت زمستانی بر فراز قله توچال (در البرز مرکزی، ارتفاع 3960 متر) در جانپناه اردلان به هم رسیدیم، یک دست بادگیر گورتکس زردرنگ، و پوتین دوپوش کفلاگ اتریشی پوشیده بود. آنها 2 نفر بودند و ماهم دو نفر؛ از آن قیافه زنده و شاداب دیگر چیزی در او دیده نمیشد لاغر و تکیده. با او احوال پرسی کردم، اول من را به جا نیاورد، خود را به او معرفی کردم و گفتم در مراسم یادبود همنورد شما زنده یاد سامان نعمتی در قله نانگاپاربات هیمالیا که در ارتفاع هشت هزار متری ناپدید شد در شهرستان قروه بودید در فضای سنگین و وهمآلود آن روز در قروه که انگشت خانوادهاش به سوی شما که سرپرست این برنامه بودید نشانه میرفتند، ماهم سعی کردیم بار اتهام را کم و از ارزش مجلس کاسته نگردد و روح سامان هم آرام باشد. من را شناخت و نزدیک شدیم و گفت: در جامعه عقبافتاده، یک شیوه منطقی ارتباط میان ورزش و زندگی وجود ندارد، تو از همه چیز خودت مایه میگذاری، از وقت و زمان و استعداد و سرمایههای مادی، بدون هیچ چشمداشتی، با اولین لغزش و شکست ورزشی باران اتهام و اغراض شخصی...! برای خیلی از ماها پیش آمده که با اتهامهایی از این نوع که فقط بلدید کولهها را به کول کنید روبرو شدهایم. همینها گاهاً پریشانی و درگیری فکری میآفریند و بحران در جان آدمها و در هستی و در روایتشان از وجود بروز میکند.
حتی در جامعه ما ایدوئولوژی و عقیدههای شخصی را هم وارد ورزش میکنند گناهی است بر ورزش، صادقترین گواه و راستگوترین گزارشگر و تاریخ ورزشی و وقایع ما همان هنر ورزشی ما است که تبدیل به پیام میگردند. پیام ورزشی کوهنوردی ما هم همان راه پر از ارزشهای انسانی و مستقل و پیام صعود و راه افتادن است که خود را پیدا کنیم.
در صعود قله نانگاپاربات هم همین باور و راه کوهنوردی بود که متاسفانه در هشت هزار متری دیگر سامان را پیدا نکردیم. که در برگشت آن فضاهای وهمآلود و دودگرفته و ترسخورده را پیرامون ما و کوهنوردی بهوجود آوردند که بر همه ما ظلم شد، بیشتر از همه به شخصیت زنده یاد سامان نعمتی. دیگر ما خود را پیدا نکردیم، دیگر چه باید خلق کنیم. وسیله افسرده کردن و تخریب روحی، روانی. کسی را از میان بدرکردن و یا لااقل با تحقیر و نادیده انگاشتن آنها...! خصوصاً اغراض و نادیده گرفتن کوهنوردی مستقل در ایران. در فضای تنگ و تاریک سینهها، دود و غبار انباشته میشود.
آیا در صعود نانگاپاربات هیمالیانورد جهانی راینهولدمسنر (Rinehold mesner) برادرش گونتر (Gonter) را با سقوط و مدفون شدن در زیر لایههای یخ کنار خود از دست نداد؟ همه راینهولدمسنر را گناهکار میپنداشتند که عامل مرگ برادرش شده، اما بعد از سالها تاریخ بر این فضای وهمآلود و پر از اتهام پرتوی افشاند و مسنرتبرئه تاریخ گشت.
سامان نعمتی همنورد ما بود چه وجدان آگاهی دوست داشت که او زنده بر نگردد؟ هیمالیا آن هم نانگاپاربات بر ما رحم نکرد و سامان در هشت هزار متری مفقود شد و زنده برنگشت، من فکر میکنم قضاوتهای ناروا و اتهامزنی و روح بدبینی از افسردگی جامعه ما سرچشمه میگیرد که همهگیر شده است.
آری امسال هم برنامه برونمرزی هیمالیا داشتم، تا اینکه خواهرم در کرج مینشیند همواره گلایه میکرد که به ما سر نمیزنی، من هم قبل از اینکه به هیمالیا بروم گفتم امشب میروم در کرج و مهمان خواهرم میشوم که در کرج در پیادهرو موتورسواری من را زیر گرفت و دستم شکست و همین هم موجب کنسل شدن برنامهام، و افت روحی و جسمی دوباره من شده است.
بعد از خوردن شیرینی و نوشیدن چای از فلاکس در آن فضای سرد و منجمد توچال، گرم صحبت شدیم. گفتم خانم اسفندیاری، مجموع قوانین تحت عنوان منشور کوهنوردی از واجبهای امروزی جامعه کوهنوردی ما است، کمک به آسیبدیده و مانده در راه قطعاً از رسیدن به قله واجبتر است، انجام ندادن صعود در شرایط دشوار و گذر از مهلکه باید یک گزینه ارزشمند تلقی شود، هیچ عضوی از گروه در شرایط مخاطره آمیز نباید تنها رها شود. هیچ فرصتی را برای تفاهم و به هم نزدیک شدن و لمس مهربانی نباید از دست داد، حتی در شرایط تنشزا اصول اخلاقی را نباید فراموش کرد.
لیلی آرام گرفت و دوباره گفت: ما را متهم میکنند در ارتفاعات هشت هزار متری سامان نعمتی را تنها رها کردیم! باید صبور بود و در داوری عجله نکرد. در هیمالیا در ارتفاعات هشت هزار متری جسم و روح و اندیشه فرسوده میگردد و زمان خیلی گذرا همه چیز به سرعت تغییر میکند حتی مرگ و زندگی، طوفان، سرما، بحران روحی. توهم و سرپیچی ولی باز عقیده دارم کوهنوردی ما استحقاق این را دارد که در جایگاه پُر اعتبار نماد مهرورزی و دوستی و راستی جلوه کند، نه اغراض و اتهام زنی و مچ گیری.
آن گاه که قیود و پیش داوریها
یکسره از پهنه زمین روفته باشد
تنها در صراحت بیقید و شرط
در خلأی آزاد کننده و پایدار
برای زندگی تازه
برای روحی تازه
فضایی میسر است
(مارگوت بیگل)
من به روال خود بحث را خصوصیتر کردم، گفتم خانم اسفندیاری چرا شما و امثال شما که راه و رسمی برای خود پیدا کردهاید باید فقط همره و همراه شما قلههای سرکش و خاموش باشد که سر به آسمان میسایند یا حتماً باید هیمالیانورد و اورسترو باشند، آن کس که کانون گرم خانوادهای برای خود تشکیل میدهد و شرافتمندانه در گذر این جامعه آلوده و ناپاک نانی را جستجو میکند هم میتواند قهرمان باشد، هدف ما انسانیتر کردن کوهنرودی است شما عشق به کانون گرم خانواده، فرزند و همسر را تجربه نکردهاید که می تواند قابل مقایسه با کوههای سرکش و خاموش باشد، آرام باشید، زندگی کنید. لیلی با نگاهی دوباره گفت: اگر ورزش حرفهای شد در جامعه ما خیلی چیزها را از شما میگیرد حتی آرامش، دیگر چیزی نگفت. روز خیلی دیر شده بود افقی سنگین و سرما بر توچال سایه افکنده بود. او گفت دیرم شده اگر تله کابین کار کند از ایستگاه هفتم بر میگردم، از همدیگر خداحافظی کردیم.
حال 14 سال از آن وقایع میگذرد و روح ناآرام او در زیر تودههای یخ و برف گاشربروم 2 در هیمالیا آرام گرفته است و مدفون شده است و خود را ملامت میکنم که چرا آنروز بر فراز قله توچال در مقام واعظی برآمدم که او را نصیحت کنم چون هرکس قبله خانه خود را میداند کجاست. علیرغم انتقادهایی که به کارنامه ورزشی زندهیاد لیلی اسفندیاری در رابطه با تلفات انسانی وارد است، اما او بزرگ بود و راه افتاد و عمل کرد و نقش بزرگ او همین بود و بس.
این یادداشت، تلاشی است برای تعریف کردن خطوط سفید و نخوانده زندهیاد لیلی اسفندیاری. بیایید تا ابد به سکوت قله گاشربروم 2 که جنازه لیلی در آنجا آرام گرفته است گوش بدهیم آخر آنجا خط آخر قهرمان البرز است. ماهم به رسم سوگواران زاگرس برای آن دراز گیسوی نازنین البرز سرود سر میدهیم و مویه میکنیم.
خەرمانی خەمان ها وەکەل باوە
شەن کەر یەکێکە دوو شەن وە لاوە
حزن اندوههایم بر بلندی کوهستان است
از هردو شنیار(شن) میکند و (خرمن) بر هوا میپراکند.
تو را تا قله خواهم برد
تا آن جا که یاد لحظههای باتو بودن هست
تا آن جا که هرگز نیست اوج دیگری جز تو
تو را تا قله خواهم برد
به یاد مهربانیهای چشمانت که میخواندند رفتن را
به کشف راههای گم
به قعر درههای سرد
به اوج انتهای کوه
تو تا پایان روز دوستی ماندی و قلبم را به سوی
قله ها بردی و شرم آفتاب گرم را دیدم
ز گرمی قدمهایت که میرفتند تا بی انتهای کوه
به گوش کوه میخواندی تو فریاد صلابت را
به عمق رود میگفتی سرود تند رفتن را
شب تاریک میماندی میان سرد شب تنها
و فردا گرم میکردی یخ سرد بلورین را
به گام پرشوقت
و اکنون بار دیگر بار راهی پیش پای ماست
و دیگر بار پاهایی به جای پای تو تا قله خواهد رفت
و در آن راه طوفان زا
سرود زنده بودن را
صدای تازه خواهد خواند
که پرچم را میان قلهی دلها تو برپا کن
که فتح ما
همان عشق تمام قلبهای بسته پیمانیست
که بودن را به لفظی تازه میخوانند
تو را تا قله خواهم برد
تو که قلب مرا تا قله ها بردی
بیاد تو، به نام تو، به آن راهی که پیمودی
تو را تا قله خواهم برد
تو را تا قله خواهم برد
شعر از شاهین عارف نیا برای زنده یاد لیلا سروده شده است.
لیلا اسفندیاری (1349-1390): لیسانس رشته زیستشناسی، عضو باشگاه کوهنوردی دماوند، انجمن کوهنوردی ایران و از اعضای هیأت موسس انجمن غارنوردی ایران، هیمالیانورد: با ورود به دنیای کوهنوردی استعداد قابل ملاحظهای از خود نشان داد تا آنجا که بیش از 20 بار به قلهی دماوند صعود کرد که نیمی از این صعودها در فصل زمستان بود.
مهمترین برنامههایش:
* سال 1380 تا سال 1387 پیمایش زمستانی خط الرأسهای البرز
* سال 1381 پیمایش مخوفترین غار عمودی آسیا، غار پراو به عنوان نخستین کوه بانوی کشور.
* سال 1387 سرپرست گروه کوهنوردان ایران در صعود به قله نانگاپاربات به ارتفاع 8126 متر در هیمالیای پاکستان. (نهمین کوه بلند جهان، که آلمانیها برای رسیدن به قله این کوه بیشتر از همه اشتیاق نشان دادند. هرمان بول آلمانی اولین صعود خود را در سال 1953 انجام داد و 1300 متر به قله را انفرادی بالا رفت. سرپرستی بعهده کارل هرلیخ کوفر بود که در 1934 با 3 آلمانی دیگر و 6 شرپا در نانگاپاربات کشته شدند. این کوه کشته های زیادی از کوهنوردان گرفته است.)
* سال 1388 پیمایش غارهای جیتا، سینگ هول بلا و آلبرت در کشور لبنان و شرکت در (اکسپدیشن) بین المللی غارنوردی در هندوستان به سرپرستی (سایمون بروکس) غارنورد کشور انگلیس.
* سال 1389 تلاش برای صعود به قله (K2) در هیمالیای پاکستان تا ارتفاع 7500 متر.
* سال 1390 صعود به قله گاشربروم به ارتفاع 8038 متر در هیمالیا و جان باختن هنگام بازگشت از قله بر اثر سقوط.
آدرس کوتاه خبر: