یکشنبه، 1 تیر 1404
روژان پرس » اسلایدر » عندلیب عشق

به‌یاد پیر هنر؛ استاد عبدالله شریعتی

عندلیب عشق

0
کد خبر: 397

عندلیب عشق

آنگاه که انگشتان معجزه‌گرش بر روی سوراخ‌های سرنا می‌دوید چشم بر هم می‌نهاد و فقط می‌نواخت تا شمع مجلس بزمی شود که دو دلداده در آن پیوندی میمون را به سور عشق نشسته بودند.
روژان‌پرس: سرویس فرهنگ و هنر- ایرج بهرام‌نژاد:
کردستان، سرزمین افسانه‌ها، ریشه در اعماق تاریخ دارد؛ تاریخی سرشار از نغمه‌ها و اصوات داوودی که شنیدنش دل‌نواز است و آرامش‌بخش روح و جان.
روزگارانی که پای دیوارخوانی و شبگردی و نقالان، تنها شکنندگان سکوت کوچه‌ها و خیابان‌های شوسه بود، ایامی که هنوز اتومبیل عصمت خیابان‌ها را زیر پا نگذاشته و لحظه‌های عاطفی مردم را دو تکه نکرده بود این صدای ماندگار "علی‌اصغر"ها و "حسن زیرک‌"ها بود که در هر کوی و برزن به گوش می‌رسید. سخن از روزهایی در میان است که اگر حنجره‌ایی ترانه‌خوان بود تنها صدای عشق از آن بیرون می‌تراوید و اگر پنجه‌ایی زخمه‌ای بر جان ساز می‌کشید، جز صدای سخن عشق دیگر هیچ نبود؛ روزهایی که عاشق با رویت معشوق از شرم گونه‌هایش چونان گل رز، سرخ می‌شد و یحتمل شب آن دیدار تب می‌کرد؛ تبی از روی شرم و حیا. روزهایی که در کوچه پس کوچه‌های تاریخ چونان تندبادی برآمد و بر شد؛ و شد آنچه که دیگر بوی عشق از آن ساطع نمی‌شود...
این مقدمه را از برای حضور مردی می‌نویسم که حدودا هشتاد سال پیش پا به عرصه حیات گذاشت؛ در روستایی که به هنگامه بارش باران، بوی روح‌انگیز کاه‌گل، جان آدمی را جلا می‌داد و در بی‌هیاهویی آن روستا، مردمان در سایه کار و تلاش، عشق را ترجمه می‌کردند. مردی که از همان اوان جوانی حس روح هنر، او را به کوچه پس کوچه‌های سنه‌دژ کشاند تا روح تشنه‌ی خود را ساکن کند آنهم در عصری که هنرمندان را لوطی و مطرب می‌خواندند! که اقتضای فرهنگ مردم آن روزگاران بود؛ اما این حرف‌ها نتوانست عشق استاد را به نواختن کم کند. پس با سرنا آشنا شد سازی که صدایش روحیه‌ی نشاط و خرمی در انسان زنده می‌کند و توانی می‌خواهد بسیار تا در آن بدمی که نوایش بزم عیش مدعوین در سور شود.
استاد شریعتی ساده بود و زلال؛ بعد از سالهای طولانی حضورش در هیاهوی نمیه‌جان شهر اما هنوز صداقتش روستایی بود و کلامش بارانی. آنگاه که دستان معجزه‌گرش بر روی سوراخ‌های سرنا می‌دوید چشم بر هم می‌نهاد و فقط می‌نواخت تا شمع مجلس بزمی شود که دو دلداده در آن پیوندی میمون را به سور عشق نشسته بودند.
در یکی از این روزها با اسطوره دیگری پیمان دوستی می‌بندد که بیش از پنجاه سال این دوستی را در دفتر خاطرات شفاهی زندگی‌اش به یادگار می‌گذارد آشنایی با سلطان دهل؛ استاد براتعلی نورایی.
آشنایی این دو هنرمند محلی با همدیگر که بعدها به اسطوره‌های هنری در سازهای محلی- سرنا، دوزله، نرمه‌نای و دیگری در دهل‌نوازی تبدیل شدند- پیوند زوج هنری‌ایی گشت که بیش از پنجاه سال در سور و سوگ مردم نواختند و خود از اساتید بی چون و چرای این رشته شدند.
در باره استاد برات، گزارش مفصلی در روزنامه روژان منتشر کردم و این بار نوبت گفتن از پیر مرد هنرمندی است که نامی و آثاری گرانسنگ از وی بر جای مانده است.
سال ۱۳۷۰ که جشنواره دفاع مقدس در تهران بزگزار می‌شد نگارنده، برای اجرا در کنار هنرمندان سنندج راهی تهران شدم تا برای رقابت با سی و هفت گروه موسیقی که از نقاط مختلف ایران در فرهنگسرای ارسباران تجمع کرده بودند حضور یافته و اجرای آن را به‌عهده داشته باشم. گروه کردستان طی اجراهای مختلف در چهار شبانه روز موفق شد مقام اول جشنواره را به خود اختصاص دهد و افتخاری دیگر بر رزومه کاری خود بیفزاید. در کاروان هنری کردستان، استاد عبدالله شریعتی و استاد نورایی (کابه‌رات) حضور داشتند که هنرنمایی آنان داوران جشنواره را به تحسین آنان واداشت و حقیر هم در جمع بیست و هفت مجری از سراسر ایران توانستم به عنوان مجری برتر کشور در اجرای صحنه‌ایی انتخاب شوم.
حضور استاد عبدالله شریعتی غنیتمی بود تا با این پیرمرد ساده‌دل روستایی به گفتگو بنشینم که این گفتگو تنها صدا و اجرای این بزرگ مرد هنر سرنا نوازی است در آرشیو هنری من. وقتی به چین و چروک صورتش در هنگام گفت‌وگو نگاه می‌کردم حکایت از درد و رنج زندگی داشت. با کلامی ساده و بی‌الایش نام و فرانامش را جویا شدم گفت: «عبدالله شریعتی اهل روستای گزگزانه علیا هستم با هفتاد و هفت سال سن و مدت پنجاه سال است که این سازها را می‌نوازم و در شادی مردم سهیم هستم.»
جواب سوال‌هایش نیز چون خود او ساده و بی‌ریا بود. صورت شکسته و لثه او که در طول سالیان دچار فرسایش شده بود او را آزار می‌داد چون سازهای بادی خاصه سرنا تاثیرات بسیار بدی در طول زمان بر دندان‌ها و لثه می‌گذارد به گونه‌ای که حرف زدن برایش کمی سخت بود. 
از او پرسیدم آیا برای بعد از خودش شاگردانی دارد که بتوانند این ساز را و نوازندگی‌اش را ادامه دهند؟ 
استاد چونان دشت و خوشه‌های گندم صمیمی و چون نسیم دلنشین با آن لهجه کوردی فارسی گفت: «...بله چند نفری هستند اما (کحال کاری) می‌کنند.» در زبان کوردی کحال کاری به معنای کوتاهی و تنبلی است و فرار از زیر بار مسئولیت محوله.
لبخندی می‌زند اما درد که پهنای صورتش را در بر گرفته خنده او را در لابلای چین و چروک صورتش پنهان می‌کند و فرصت نمی‌دهد تا چهره مهربانش متبسم دیده شود.
 از استاد، نواها و نغمه‌های مختلف را در فرهنگ کوردی پرسیدم و او جوابی فیلسوفانه داد و گفت: «من نمی‌توانم آنها را به زبان بیاورم باید آنها را با سازهای مختلف بنوازم تا شما آنها را پیدا کنی.» جوابی بود که شاید قصد داشت از دست سوال‌های مسلسل وار من رهایی یافته و برود. به او گفتم برای آخرین سوال آیا با این سن و سال هنگام نواختن دچار رنج نمی‌شوی؟ لبخند تلخی بر لبانش نشست و گفت: «خیلی اذیت می‌شوم و دندان‌هایم درد می‌کند ولی چون مردم شاد می‌شوند من راضی هستم. تا وقتی که زنده‌ام با این ساز به مردم شادی می‌دهم و امیدوارم که مردم از من راضی باشند...»
استاد سکوتی معنا دار کرد و نگاهی به من که تنهایی‌اش را دچار این گفتگو کرده‌ام. از او تشکر کردم و صورتش را بوسیدم و بعد بدون هیچ گفتگویی سازش را از کیف پلاستیک سیاهی رنگی بیرون آورد و بی هیچ کلامی شروع به نواختن ریتم‌های مختلف کوردی نمود و هرگاه که می‌خواست ریتم عوض کند نامش را می‌گفت و می نواخت حدودا چند دقیقه بی وقفه سرنا نواخت و ناگهان سکوت کرد و گفت: «اجازه می‌دهی بروم؟»
از استاد خداحافظی کرده و دستگاه ضبط صوتم را کنترل کردم که مطمئن شوم خوب ضبط شده است یانه.
بعد از گذشت حدودا سی سال هنوز کاست این گفتگو، آذین‌بخش آرشیو هنری من است و اگر عزیزی برای ثبت در تاریخ هنرمندان بخواهد تحقیق کند این گفتگوی بیست دقیقه‌ایی را تقدیمشان خواهم کرد.
در این روزگار چه نادرند هنرمندانی که در اوج رنج و درد باز هم به حرمت شادی مردم می‌نوازند و این ویژگی است که نامشان را ماندگار کرده است.
سالها از آن روز گذشت و وقتی استاد شریعتی خبر مرگ استاد برات را شنید کمرش شکست چون رفیق و همسفر پنجاه سال هنرنمایی در چهار قاره جهان را از دست داده بود و این درد آنچنان در روحیه لطیف و با صفای‌اش تاثیر گذارشو که مدت کوتاهی بعد از فوت  سلطان دهل تاب نیاورد و او نیز چهر در نقاب خاک کشید و در کنار دوست و رفیق نیم قرن خود، ابدی شد و این چنین است که دیگر شاید هیچ وقت هنرمندانی چون او نتوانند این چنین به عشق مردم بنوازند و ماندگار شوند.
امید است این دلنوشته بتواند یاد و خاطره پنجاه سال عمر با عزت استاد عبدالله شریعتی را در هنر از ما خشنود سازد و روحش را در کنار سلطان دهل در تاریخ هنر کردستان جاودان نماید.
غربت و غریبی این استاد به حدی بود که هرچه از دوستان و اهل هنر جویا شدیم تا عکسی از وی به‌یادگار چاپ کنیم تنها یک قطعه عکس از وی به جا مانده  است آنهم در کنار استاد برات نورایی و دیگر هیچ که تقدیم خوانندگان روژان می‌کنیم 
روحش شاد و یادش گرامی.

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید