بعد از مرگ، شاهین بختاش به پرواز در آمد و تا اوج آسمان بالا رفت. مردی که برای امرار معاش حیات خویش در تکه لوله برنزی خود میدمید تا سفره قوتش نانی بهخود ببیند و آبی...
روژانپرس- ایرج بهرام نژاد: از دهلیزهای حنجرهات فوران میزند اتشفشانی از جنس عشق آن هنگام که کندوهای مهربانی کوهستان در فریادهای سازت بارور میشوند؛ از محراب حنجرهات فریادی میجوشد گمشده در زمان، آنگاه که انگشتان معجزهگرت در رقصی راهبانه خدا را بر چشمان بهتزده فرزند انسان ترسیم میکند.
هنوز نسیم بلند کوهستان در انتظاری طولانی بیتوته کرده تا سوار بر بال اندیشه عاشقانهات به طواف دلدادگی همت کند آن لحظه که روح سازت بر لبانت چونان ساقیان جام جام شراب نوای عشق هدیه میکنندو تو با چشمانی مانده در رنج و دستانی تکیده و سنگینی نگاه و عبور سالیان را به طپشهای قلب مردمی ارمغان میدهی که نامت را خداگونه فریاد میکنند.
در تمام طول عمر هنری خود به دنبال هدفی مقدس بودم تا بتوانم رنج هنرمندان واقعی کردستان را چه بهصورت صوتی یا نوشتاری ماندگار کنم تا نسلهای بعدی با غرور گام بر دارند که تاریخ هنری این دیار آسمانش چنان پر ستاره بوده است که باید بر آن کرنش کرد.
چه بسیارند هنرمندانی که هنوز هم در خاکستر بیمهری فرو خفتهاند و عشق میطلبد تا این ققنوسان خفته را به آتش مهربانی بیدار کرد تا از خاکستر خویش زایشی دگرگونه داشته باشند.
تا امروز آنچه که برشانههایم با افتخار سنگینی میکند نگاشتن زندگینامه و اشاعه آثار بزرگان هنر این دیار است که به همت روزنامه روژان برای همیشه تاریخ ثبت و یادگاری ارزشمند است برای قرنی دیگر که شاید هنر آن جایگاه بلند و رفیع را نداشته باشد؛ چرا که هرگاه یکی از هنرمندان دهههای سی تا هفتاد چشم بر هستی میبندند بخشی از تاریخ هنر این دیار را با خود به زیر خاک میبرند و اینان دیگر هرگز تکرار نخواهند شد؛ آنگونه که از دهه پنجاه تا به امروز هیچ هنرمندی متولد نشده است که بتواند جا پای این بزرگان بگذارد. اگر نسل امروز به هنرمندی فخر میکنند بیشک مربوط به پنجاه تا شصت سال پیش این دیار بوده است.
از جمله این بزرگان که میتوان او را افسانه شمشال نامید زندهیاد استاد قادر عبداللهزاده است؛ مردی که اسطوره رنج بود و عشق، مردی که ریههایش جز سمفونی مهر و مهربانی و عشق به نغمههای فراموششده هوای دیگر نمیشناخت.
هنرمندی که بعد از مرگ، شاهین بختاش به پرواز در آمد و تا اوج آسمان بالا رفت. مردی که برای امرار معاش حیات خویش در تکه لوله برنزی خود میدمید تا سفره قوتش نانی بهخود ببیند و آبی، تا کام تشنه هنر او را سیراب کند.
استاد تا قبل از مرگ، فقط تعداد محدودی از اهل هنر و کسانی که روزمره او را در حال نواختن میدیدند میشناختند و هر از گاهی اندک مبلغی نیز به او هدیه میکردند و اینچنین زندگی افسانهی شمشال رقم میخورد از عمق رنج و عشق به خاک و دلباخته نواختن.
حدودا سی و اندی سال پیش این هنرمند فقید را در یکی از خیابانهای سنندج دیدم که می نواخت و می رفت... از او دعوت کردم که میهمان برنامه فرهنگی من در رادیو جوان وقت صدا و سیما شود. آن زمان من نویسنده و گوینده روتین برنامه جوانان رادیو سنندج بودم.
استاد این دعوت من را نپذیرفت و من که مسر بودم هر طوری شده با او گفتگویی انجام دهم از او برای حضور در برنامه کنسرتی که برای هنرمند نامدار ایران علیرضا قربانی در سینما بهمن سنندج داشتم دعوت کردم و به او قول دادم هزینه حضورش را پرداخت کنم. استاد این پیشنهاد حقیر را پذیرفت تا در انتراکت بین کنسرت چند دقیقه بنوازد. باید اعتراف کنم که کنسرت استاد علیرضا قربانی در سنندج با استقبال خوبی روبرو نشد و هرشب تعداد سیصد بلیط برای سینما بهمن با هفتصد صندلی میفروختم. زندهیاد قالهمهره، بعد از اجرای استاد قربانی با من به روی سن آمد و شرط کرد تا پایان نوازندگی در کنارش بمانم و من با افتخار در طول ده دقیقه نوازندگی استاد که سالن را به وجد آورده بود ایستادم که عکس آن لحظه را در این گزارش در روژان ملاحظه میفرمایید.
از استاد فقید خواستم تا گفتگویی رادیویی داشته باشیم؛ از این رو با این بزرگمرد در خانه فرهنگ پیش مرحوم استاد فرشا قرار گذاشتم.
روز بعد با استفاده از ناگرای صدا و سیما با عنوان ضبط گزارش برای برنامه خانواده با پاترول صدا و سیما به رانندگی کاک شهمه که او را پهلوان صدا میکردیم به خانه فرهنگ وقت که طبقه بالای پاساژ حبیبی بود رفتیم. نیم ساعت بعد استاد آمد و من در مورد زندگی و چگونگی آشنایی او با ساز شمشال و انواع نواهای قدیمی کُردی در سه عدد نوار ریل پانزده دقیقهای گفتگو کرده و به صدا و سیما برگشتم. نوارهای ریل را باید بعد از استفاده به تهیهکننده یا آرشیو برای استفاده مجدد بر میگرداندم. تهیهکننده چند بار از من نوار را خواست و من جریان را برایش تعریف کردم که چه گفتگویی و با چه کسی انجام دادهام. متاسفانه هرگز این گفتوگو پخش نشد و روز بعد مرا باز خواست کردند که چرا این مصاحبه را ضبط کردهام!
توضیح دادم که برای استفاده در برنامهها چند ملودی کُردی قدیمی را ضبط کردم اما استقبال نشد و در نهایت دستور دادند آن گفتگو پاک شود! و اینچنین بود که تنها گفتگوی این بزرگمرد که امروز صدا و سیما از آثارش بهره میبرد از بین رفت...
من دوبار از ناگرای سازمان برای ثبت صدای بزرگان استفاده کردم که یکی از آنها استاد بهاالدین نوروزی بود که خوشبختانه هنوز هم مانده است و دومی گفتگو با استاد عبداللهزاده که به لطف مدیران وقت صدا و سیما نابود شد و از آن روز تنها عکس من روی سن سینما بهمن در کنار این بزرگ مرد بهیادگار ماند. یاد این هنرمند برخاسته از قلب مردم جاودانه ماندگار باد.
استاد فقید قادر عبداللهزاده مشهور به قالهمهره یکی از بزرگترین نوازندگان مقامیِ کردستان بود. او در یکم دی ماه سال ۱۳۰۴ در کلیجه یکی از روستاهای نزدیک بوکان بهدنیا آمد و در ساعات پایانی شب پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ بر اثر ابتلا به بیماری ریه و بیماری قلبی در ۸۳ سالگی در بیمارستان شهید قلیپور بوکان چشم از جهان فرو بست. در چند مورد از دست نوشتهها در مورد این نخبه شمشالنواز نوشتهاند که استاد قادر زاده در بیست کشور جهان نواخته است که متاسفانه این واقعیت ندارد و آن مرحوم در حیات خویش هرگز سوار هواپیما نشد و سرنوشتاش اینگونه بود که چون بسیاری از هنرمندان در نداری بهسر برد. تنها بهگفته یکی از دوستان او یکبار به کردستان عراق رفته و در برنامههایی با عنوان یادمان حلبجه نی نواخته است. هرچه تلاش کردم که بر اساس گفته عکسی از این بزرگ مرد هنرمند در کشوری خارجی بهدست آورم متاسفانه به در بسته خورده و حتی بهجز چند عکس تکراری و عکسی در سینما بهمن سنندج در کنار من عکس یا ویدیویی از او بهدست نیامد.
آنچه جای تأسف دارد ما بزرگان خود را در دوران حیاتش قدردان نیستیم و به هنگام مرگ او را به اوج میرسانیم و افسانهسازی میکنیم.
استاد مُرد و با خود بسیاری از نغمههای قدیمی را به زیر خاک برد و بهجز چند نغمهی قدیمی آثار زیادی از او به یادگار نمانده است و آنهم به دلیل این است که استاد قادرزاده عاشق نواختن در کنار مردم و در جغرافیای مختلف کردستان بود.
امید است روزی نام این نامدار کورد، آذینبخش یکی از میادین یا خیابان اصلی شهر زادگاهش بوکان و سایر شهرهای کوردنشین باشد.
آدرس کوتاه خبر: