وقتی هنرمند بزرگ ما کاک علی زندی درگذشت، ناخودآگاه مقایسه او با کاک جمیل نوسودی ذهنم را فرا گرفت.برای پاسخ به پرسشهایی که سر قبر کاک جمیل سراغم آمده بودند.
در طول سال گذشته و فروردین امسال شمار زیادی از شخصیتهای فرهنگی کُرد را از دست دادیم که خیلی زودتر از عهد پیری رٶیایشان را به گور بردند و ما را در حسرت خود تنها گذاشتند که همینجا به روحشان درود میفرستم و به بازماندگان و دوستدارانشان تسلیت میگویم.
نوروز که بر سر مزار برخی از این بزرگان، از جمله کاک جمیل نوسودی، هنرمند نامدار رفتم، احساسی شگرف به من دست داد که به راستی گناه این همه انسان بزرگ خفته درخاک چیست؟ چرا پیش از آنکه به مرگ طبیعی از دنیا بروند، دست اجل آنان را زودهنگام با خود برد؟چرا خیلی از آنان وقتی یقین میکنند رٶیایشان مانند رٶیای پیشینیان هرگز تحقق نخواهد یافت، آرزوی مرگ میکنند؟ در سوی دیگر، چرا بیشتر ما تا پیش از آنکه کسی بمیرد او را کمتر میشناسیم و کارهایش را نمیخوانیم و نمیشنویم یا او را آزار میدهیم و دستکم نادیده میگیریم، اما آنگاه که رفت در سوگ فقدانش و ذکر محاسنش با هم مسابقه میگذاریم؟ چرا بسان مثل مشهور، زنده کش مرده پرست شدهایم؟در کنار مزار کاک جمیل یک قبر خالی برای متوفای بعدی خانواده که کسی نمیداند کیست، حفر شده بود و من برای چند دقیقه داخل آن دراز کشیدم تا در موقعیت او به پاسخ این پرسشها فکر کنم. جوابهای متعددی به ذهنم رسید که وجه مشترک همه آنها این بود که مردم عادی ما گناهی ندارند. آنان تا جایی که توانستهاند قدردان بزرگان خود بودهاند و ما حق نداریم جامعه خود را سرزنش نماییم و وارد فاز خودآزاری شویم. مشکل، جای دیگری است که ما چون جسارت رویارویی با آن را نداریم، آگاهانه یا ناخودآگاه فرافکنی میکنیم و سراغ جامعه میرویم و بهجای مبارزه با علت، مشغول رویارویی با معلول میشویم.
وقتی هنرمند بزرگ ما کاک علی زندی درگذشت، ناخودآگاه مقایسه او با کاک جمیل نوسودی ذهنم را فرا گرفت.برای پاسخ به پرسشهایی که سر قبر کاک جمیل سراغم آمده بودند، ترانههای کاک علی را از مناجاتها و مولودیخوانیهای او تا عاشقانهها و حسرتنامههایش یکبار دیگر گوش دادم و سیر تکوین و تحول اندیشه او را در فراز و نشیبهای زندگیاش بررسی کردم؛ آنگاه مطمئن شدم که پس از مرگ بزرگان کرد، جایی که باید بعد از همه نقد شود، مردم عادی کردستان هستند. شاید باور نکنید تمام سایتها و شبکههای اجتماعی را گشتم تا کمی درباره زندگی او بنویسم، اما دریغ از یک سطر مطلب. کمیبعد جایی خواندم که او متولد سال ۱۹۵۶م در سنندج بود و بس. اگر ننوشتن کاک علی زندی درباره خودش به حساب فرهنگ حاکمی گذاشته شود که بهغلط باور دارد، نگفتن از خود نشانه فروتنی و تواضع؛ و نوشتن درباره خود علامت غرور و خودنمایی است، باز این پرسش، باقی است که چرا ما تاریخنگاران و خبرنگاران و صاحبان تریبونهای گوناگون، در زمان حیاتش سراغ او نرفتیم و زندگی و زمانه و اندیشهاش را از زبان خودش ثبت نکردیم؟ اگر هنرمندانی چون نوسودی و زندی در هرجای جهان زندگی میکردند، قطعاً زندگی و اندیشه و زمانه و کارنامه هنری آنان در قالب کتاب و فایل صوتی و تصویری منتشر میگردید، اما ما اهل تاریخ و رسانه و سیاست و قدرت و سرمایه در کردستان این کار را برایشان نکردیم و حالا که رفتهاند با نوحهسرایی و تبرئه خود، جامعه یا مردم عادی کرد را مجرم میدانیم که از قضا کارهای فاخر آن هنرمندان نتیجه حمایت مردم است.
اجازه بفرمایید براساس یکی از ترانههای علی زندی بپرسم که چرا او و بزرگان پیش از او با وجود بیگناهی و بیپناهی، آواره و بیچاره شدند؟ «من بێگۆناهم. من بێپەناهم/ من بۆ ئاوارەم یا خۆ بێچارەم؟» علی زندی خودش پاسخ این معما را جستجوی آرمان روز روشن یعنی عشق و آزادی و مرگ زودرس را نتیجه ناامیدی از تحقق آن میداند: « ئاخ بۆ ئامانجی ڕۆژی ڕووناک». طبیعی است که عشق و آزادی فقط امری سیاسی نیست،بلکه آزادی از قیدوبندهای دگرساخته و فرهنگ سنتی حاکم برکردستان هم هست.او در ترانه «مامه کوڕنوو» سروده محمد صالح دیلان نیز سراغ تاریخ رفته و داستان ناکامی وطندوستان کرد را خطاب به او شرح داده است: «مامە کوڕنووی راکشاوی گردەکەی سەیوانەکەم/سەر رەحەت دڵ بێگرێ گوێ شلکە بۆ داستانەکەم». نکته تاسفآور در پرحرفی و کمعملی ما آن است که این ترانه و آهنگ را بارها در صفحههایمان گذاشتیم؛ بیآنکه بگوییم، مامه کوڕنوو کیست و حکایت تپه سیوان چیست. احمد درگزینی مشهور به مامه کوڕنوو از رجال خوشنام سلیمانیه؛ و تپه سیوان هم گورستان مشهور این شهر است که او و بسیاری از بزرگان کرد در آن آرمیده و شاعران زیادی در وصفش شعر سرودهاندکه ویژگی مشترک همه آنها ناکامی است و کوتاه سخن اینکه پس از وفات بزرگان به جای مرثیهسرایی برای آنان یا کشمکش بر سر عملکردشان به این بیندیشیم که چه باید کرد که ما هم مانند آنان، ناکام از این دنیا نرویم؟
آدرس کوتاه خبر: