از سالیان سال مسئولیت کوهنوردی دیواندره، و این که نگران بودی و مراقب که مبادا جوانان دیارت به بلیه اعتياد و دیگر مشغولیتهای زودگذر و خان مان سوز، دل نسپارند. و درعوض دل و جان در گرو طبیعت بکر کردستان داشته باشند.
سلام اسماعیل سرخ عزیز؛
در نخست نمیدانم از کجا و از چه بیاغازم.
از آمد و رفت به کارگاهکوچکت با دوچرخه.
از سالیان سال مسئولیت کوهنوردی دیواندره، و این که نگران بودی و مراقب که مبادا جوانان دیارت به بلیه اعتياد و دیگر مشغولیتهای زودگذر و خان مان سوز، دل نسپارند. و درعوض دل و جان در گرو طبیعت بکر کردستان داشته باشند.
بیشائبه، تو و نسل سوخته تو به ایران افتخار دارند. تو از تبار نیاکان سرشته شده به تاریخ پرشکوه این مرز بوم هستی.
هیچگاه از یادم نمیرود، در ایام نوروزی به دیدار پر ابهت «غار کرفتو» عزم جزم کردیم.
وقتی با حصار آهنین و غل و زنجیر رو در رو شدم، به ذهنم خطور کرد که مسیر آمده را باید به اجبار برگردیم. اما تو، بی هیچ گفتوگو از دیواره آهنین بالا جستی و من در پیات.
و چه شکوهمند بود شرح مبسوطی که از تک تک اتاقکهای غار باز گفتی، و مرا به هزارتوی پر قدمت تاریخ چند و چندین هزار ساله فرو افکندی.
دیگر از چه گویمت؛ از رواداری و تساهل از روی خوش و خندانت؟ هر سخنی را با خنده روا میداری و باز باخنده تمامش. تو و نسلتو، فراز و نشیب پر هول و هراسی را از سر گذرانده و میگذراند.
در تو، وجودی رشد و بارور گردیده که کم نظیر است.
وقتی در گفتوگوهای پراکنده صحبت به جدایی کشیده میشد!
چهرهات برافروخته و شتایان میگفتی: ما ایرانی هستیم، رگ و پیمان اینجایی است، کجا برویم؟ ما زیر لوا و چتر هیچ احدالناسی نخواهیم رفت، جز ایران عزیز و گرانقدر.
جوانان کولبر ما را با گلوله میزنند اما عشق به ایران و ایرانیت و جدایی ناپدیری، درمیان تک تک مردمان کرد، خلل ناپذیر است.
کتاب خاطرهنگاری،«در مسیر زاگرس» رنگ و نشان خوبی ست بر صیرورت و گردش آسمانسایت به گوشه گوشه این مملکت. عشق همیشگیات به دماوند، آنهم در زمستان با وسایل دم دستی ابتدایی از رخ شمالی، از یاد نرفتنی است.
اصلا تو، زنده بود خود زاگرسی. زاگراس در وجودت عجین شده و این در نشست و برخاست روزانهات، بازتاب دارد. دلشوره و دلنگران همیشه گیاهان، درختان، حیات وحش و نقش و نگارهای شناخته نشده کردستان هستی.
و اینها سالهاست در تو لانه گزیده است و به حیات وجودت بستگی تام وتمام دارد.
سلام عزیز و عالیجا، تو خودت کاملا واقفی که نبایستی به امواجی که در واقع کف روی آباند، و به همان ترتیبی که زود آمدهاند، زود هم خواهند رفت؛ چشم داشت. اینها با هر تندبادی میپاشند، دود میشوند و بههوا میروند چرا که ریشه در این خاک پررنج و خون ندارند. چندین بار نسبت به روشنگران و روشفکران جامعه دل خوشی نداشتی؛ روشنفکری که خودش را مسئول میداند.
استاد عالی مقامی که داد و فریادش هر دم بلند است، جامعهشناسی که مدام هشدار میدهد، اقتصاددانی که کارشناسانه وخامت وضعیت اسفبار را به رخمان، رسم میکند! اینها همه و هزاران تن چون اینان، چشم و چراغ مایند، باید باجان و دل پذیرا و سپاس داریمشان.
در آخر، مطلبیکه برای همگی ما میتواند در بهکرد آینده مفید باشد؛ این استکه انتقاد و انتقادپذیری را در درون مایههای ذهنیمان اشاعه و گسترش دهیم؛ چراکه، همه کس و همه چیز قابل انتقاد است. هیچ مرجعیت قابل اتکایی وجود ندارد که خالی از انتقاد باشد.
اساسا انسان موجودی لغزشپذیر است. باید کسانی را ارج و قرب نهاد که با گشادهرویی میپذیرند که اشتباه کردهاند. این نوع تفکر نقادانه، نه تنها در برخوردهای شخصی، بلکه در فرهنگ و نهادهای جامعه ریشه میدواند و باعث پیشرفت است.
دوستدار همیشگی شما مجتبی بالاوی
آدرس کوتاه خبر: