ریهها به هوای پاک عادت داشتند، معدهها به غذای خانگی و قورمه، گوشها به سکوت کوچه و چهچه بلبل، و چشمها به سبزی کوه و دشت. با اولین بوی بنزین و صدای موتور، سیستم بدن به هم میریخت.

هنوز چرخ ماشین نچرخیده بود که شاگرد راننده کیسههای پلاستیکی را بین مسافران پخش میکرد! نه برای جمعآوری زباله؛ نه برای احتیاط، بلکه دقیقاً برای آنچه باید باشد: استفراغ!
راستش رو بخواهید پیرامون علت بروز این پدیده خیلی تحقیق کردم با برخی از پزشکان نیز مشورت کردم اما نظر خودم از همه بیشتر رنگ واقعیت داشت.
علتش سلامت بیش از حد انسانها بود!
بله، ریهها به هوای پاک عادت داشتند، معدهها به غذای خانگی و قورمه، گوشها به سکوت کوچه و چهچه بلبل، و چشمها به سبزی کوه و دشت. با اولین بوی بنزین و صدای موتور، سیستم بدن به هم میریخت.
یعنی انسان، هنوز «انسان» مانده بود!
حالا چی؟
تا حالا دیدید کسی از راننده اتوبوس نایلون بخواد؟
اصلاً کسی حالش بد میشه؟
نه! چرا؟ چون ما حالا دیگه سازگار (Adaptation)شدیم!
سازگار با دود، با فستفود، با آلودگی صوتی، تصویری، تنفسی، حتی اخلاقی!
واقعاً میترسم روزی برسه که اگه یکی از همین انسانهای مُدرن رو ببری وسط جنگل، با هوای تمیز، صدای پرنده و نبود اینترنت، طرف در جا سکته کنه!
اونوقت باید برای احیایش سریع سفارش یه پیتزا بدند و او را به اتوبان شلوغ تهران برگردونند تا با شنیدن بوق و بوی دود دوباره به زندگی برگرده!
حالا فهمیدید چرا دولت کریمه و مقامات عزیز زیاد دنبال رفع آلودگی هوا نیستن؟
چون اگه هوا پاک بشه، مردم میمیرن!
آدرس کوتاه خبر: