داستان کوتاه اینجا یه سیگـار هم نمیشه کشید آتش ته سیگارش داخل جوب آرام گرفت؛ دستی برای نگهبان از پشت پنجره بلند کرد و در زیر نگاههای سنگین او وارد حفاظ آهنی شد، از پلهها بالا رفت، چشمی فرمان داد؛ دو دهانه برقی در با صدای خرخری از همدیگر دور شدند. ...