rojanpress.ir | آنگاه که دریا می‌گرید

آنگاه که دریا می‌گرید

پراهن خاطرات مرگ چه آسان فراموش می‌شود؛ آنگاه که فرشته‌ای از صدف‌های مروارید به ساحل زده تا بر خاک غربت بوسه زند.
با گذشت 7 سال از مرگ آیلان کوچک هنوز این زخم چرکین بر گونه دریا شرم می‌نشاند که جان فرشته کوچک را گرفت تا رهایی جاودانه شود.
اصطلاح «دل به دریا زدن» در ادبیات فارسی، قدمتی دیرینه دارد؛ این کلام با همه اختصار، حاوی مفهومی عمیق است و هر کلمه و ربطش، به موقعیت و شرایطی خاص اشاره می‌کند که برای فرد پیش می‌آید. «دل»، همان پاره گوشت اندکی بزرگتر از مشت است که در اساس چون تلمبه در بدن کار می‌کند و خون تصفیه شده را به اندام‌ها می‌رساند و سپس در اقدامی بر عکس، خون آلوده و آغشته به مواد زاید را از این اندام‌ها مکیده و پس از عبور دادن از تصفیه‌خانه های تعبیه شده در بدن مجدا به قلب بازگردانده تا گردش بی‌امان خون در بدن تداوم یابد.
همین دل در دید عرفا، مرکز و مدار عشق و علاقه و تمنا و تولاست که راهبر انسان در بستر زندگی است. همواست که رهرو را در طریق عشق حقیقی هدایت یا سالک سبیل مجاز میکند.
در عرف عام، دل مرکز تصمیم‌گیری و ابراز اراده و عامل تحرک و تداوم در راه در پیش است. «دریا» پهنه گسترده‌ای ار آب با عمق زیاد است که پرده‌ای از زیبایی ظاهری را بر روی پر مخاطره باطنی خویش کشیده و در درونش دانه و دام برای انسان گسترده است.
جمع معنی کلمات این اصطلاح با تفسیر و تعبیر استعاره‌ای آن جرات ریسک کردن و شروع به کاری مهم نمودن، به امید موفق شدن است.
در توصیفی دیگر از دل به دریا زدن، فرد در مقام دریانورد خبره‌ای معرفی می‌شود که از سطح، خود را به ژرفای دریا می‌رساند تا به دل‌خواه گرانبهایی دست یابد، مع‌الوصف در این تعریف و توصیف، خطرات دريا و بیم ناشی ار آن نیز یادآور شده است: چونان غواصی که در دل دریای متلاطم، به امید یافتن دانه‌های در، با قهر طبیعت و هراس خویش می‌جنگد و نقش هزاران آرزوی طلایی را بر دیوار پندار می‌آویزد. در این تعبیر نیز به همان دانه و دام نهفته در درون دریا و ترس و امید دریانورد اشاره شده است. این دو کلام مختصر در ارتباط با دریا و انسان، تنها دو قطره از دریای فرهنگ ماست که در قالب تمثیل و نظم و نثر شکل گرفته و شکوه‌افزای مدنیت ماست.
من زین دو بنمودِ فرهنگی به عنوان فتح باب مبحثی دیگر استفاده می‌کنم، که امروزه توجه جهانیان را به خود مشغول و در صدر اخبار رسانه های جمعی قرار گرفته است. این رخداد همان موج های مهاجرت از خاورمیانه به سوی اروپاست که راهیان، در ترکیه دست به دامان سوداگران عرصه دریا می‌شوند و تَن و جان به دریا می‌زنند تا به دیار دلخواه برسند. اما این گزینش و گذر، خالی از خطر نیست. سوداگران، سودازدگان را در سفینه‌های بی سایبان نشانده و روانه دریایشان می‌کنند و این شناورهای بی‌نشان با بار خارج از توان، اسیر موجهای سرکش شده و حامل و محموله را به کام دریا می‌کشد. باد شرطه زمانی وزیدن را آغاز می‌کند که جسد بی‌جان قربانیان بر پهنه آب سرگردان است، قلیلی از این کالبدهای سرد و بی روح را به ساحل هدایت می‌کند تا پتکی بر وجدان‌های خفته باشد.
در دنیایی که فریاد  متمدن بودن انسانهایش، گوش فلک را کر کرده، در جهانی که برقِ  آیینه پیشرفتش، خورشید را از درخشیدن خجل کرده، در سیاره‌ای که هر بام و شامش با سخن گفتن از ارزش انسان و حقوق بشر آغاز می‌شود، در چنین شرایطی، انسانهای هراسیده و رمیده از جنگ و جفا در قلب این کره خاکی، در آبهای سفیدش سرگشته و حیران، اسیر طوفان شده و می‌میرند یا نیمه جان به ساحل می‌رسند، بدون اینکه یار و یاوری داشته باشند. اینجاست که انسان آرزو می‌کند که ای‌کاش می‌شد گردشی واژگونه به گردونِ گردان داد و زمان را به عقب راند و خشایار شاه هخامنشی را دگر باره بر اریکه قدرت نشاند تا سردارش در مسیر رسیدن به یونان و حین عبور با کشتی بادبانی از پهنه آب، امر به تازیانه زدنِ دریا به خاطر طوفانی شدنش میداد و این طاغی بی امان را تادیب و تعذیب می کردا اما افسوس که چنین امری مقدور نیست و هیچ کس هم مسئولیت این مرگهای تلخ و مهاجرتهای دسته‌جمعی را به عهده نمی‌گیرد.
این تن و جان به دریازدگان کیستند و چرا چنین از موطن و ماوای خویش بریده و راهِ پرمخاطره دیارِ ناشناخته را در پیش می‌گیرند؟ اینان که اکثریتشان کُرد و بیشتر از سوریه هستند، از جنگ‌خانه‌هایی می‌گریزند که مدتهاست زندگی در آنها به عذاب تبدیل شده است. لذا مختصر توشه‌ای فراهم و با کوله‌بار غم به سوی دیاری به راه می‌افتند که به خیالشان مدینه فاضله است و می‌توانند در آن چو انسان زندگی کنند. اینان نیک به مخاطرات راه آشنا هستند و می‌دانند که باید حاصلِ عمر را به صورت نقد به سوداگران بدهند که آنها را نه چون انسان، بل به سانِ حیوان در سفینه‌های مرگ ریخته و به موجهای سپیدشان بسپارند تا ره-‌سپارند. متمدنها، مدتها بود که شاهد مهاجرت موج انسانی از میدانهای پر از جنگ و جنایتی بودند که با رضایت و هدایت آنان برپا شده است. میدانهایی که به ازمایشگاه آرمانهای دور و دراز غربیان برای دست یابی به هستی شرقیان مبدل شده است. همان میدانهایی که عروسکان خیمه‌شب‌بازی با اشاره‌ی بازیگرانِ حرفه‌ای در آن به رقصی شوم و بدشگون مشغولند، تا بطن و متن ملتهای خاورمیانه را با افکار و اعمال خود لجن‌مال و سرزمین‌های سوخته و ویرانه را جانشین مهدهای تمدن شرق کنند. آوارگان، همان انسانهای خسته، درمانده و رمیده از این جنگ و جفا و جنایت هستند که به دریا می‌زنند و به امید رسیدن به ساحل نجات با دژخوییِ«اژه» و« ابیض» می‌جنگند. اما چه راه پر مخاطره‌ای؟!
بر اساس اعلام خبرگزاریها، تا کنون 2500 نفر از این آواره‌ها در دریا غرق و قریب به ده هزار نفر پا در خشکی نهاده‌اند تا با خشک‌سری حاکمانِ متمدن مواجه و به هر طریقی جاه و مکانی برای زیستن بیابند و این تازه آغاز کار است. با توجه به ادامه جنگ و جنایت در کانونهای مشتعل خاورمیانه و اصرارِ بازیگران این صحنه‌های خون و جنون بر ادامه‌ی رقصِ شوم خود در این میدانهایِ پرجدال، این هجرت دسته جمعی در آینده نیز تداوم و بر ابعاد کمی و کیفی آن افزوده خواهد شد. گر زمامداران امروز ز انصاف و انسانیت سهمی داشتند می‌بایست به خاطر حفظ ظاهر هم که شده کانونهای شعله‌ور خاورمیانه را خاموش یا حداقل آتش آن را کم دامنه می‌کردند؛ اما افسوس که نه آن سهم است و نه این کم!
جسدهای شناور در آبهای مدیترانه یا افتاده بر سواحلِ این دریای دژخو، در شمار شهیدان کوبانی، قامیشلو، حلب، دمشق، لازقیه، شنگال مخمور، کرکوک جلولا و سعیدیه، صنعا، عدن، طرابللس وغزه هستند که در آتش جنگ‌هایی قربانی میشوند که به خواست استکبار و بنام دین و مذهب، ملیت و قومیت و آزادی و استقلال روشن شده تا نه تنها ملتهای خاورمیانه خون یکدیگر بریزند و خاک یکدیگر را به توبره بکشند بلکه در درون هر مملکتی ملتیت‌ها و مذاهب بهم تازند و بنیاد یکدیگر براندازند تا در منتها به کمیت‌هایی متضاد و ناتوان منقسم و چونان ضعف و زبونیی بر آنها تحمیل شود که غیرت، حمیت و کرامت خویش را به طاق نسیان نهاده، پذیرای پندار، کردار و گفتار غیر شوند و سرانجامِ این تغییر و تبدیلِ ریاکارانه، تاریخ و فرهنگ و آثار مدنیت است‌که در آتش جنگ سوخته، زیر آوار خرابی‌ها مدفون گشته و با خصومت نابود شده و به جایش مجتمع‌های بی‌هویت شکل می‌گیرند که شیرشان برای غرب و شرشان برای خویش است.
این‌جاست که باید اندکی تأمل کرد و این رخدادهای ناخوشایند را با دیدی کاوش‌گر از عمق و اساس نگریست. نگرش  به ریشه، ما را در بستر تاریخ هدایت و از آموختن زین معلمِ دارایِ صداقت و صلاحیت بهره‌مند می‌کند. در بعد اختلافات مذهبی و تلاش برای چیرگی بر یکدیگر باید از رخدادهای 400 سال پیش درس عبرت بگیریم. آنگاه که امپراطوران عثمانی و صفوی در پیکاری بی‌‍‌امان و بنام ایمان یکدیگر را لت و پار می‌کردند، شاه عباس کبیر چو دریافت که انگلیسی‌ها در پایتخت‌های دو طرف سرگرم ساختن تفنگ و توپ برای آنان‌اند تا نایره‌ی جنگشان گسترده تر شود که فرصت و جمال جولان در حریم خویش را نداشته باشند، به کیدِ روبهک پی برد و در نامه‌ای به سلطان عثمانی او را برادر خواند و راز و رمزِ این همکاری مشکوک را باز گفت و دو طرف بر سفره آخوت بنشستند و پشت به پشت هم شمشیر بر دشمن مشترک کشیدند. از جهت ملی جنگ جهانی اول و حیله‌گریهای متحدین در قبال ملل خاورمیانه را در یاد تاریخ داریم که در پایان، با انعقاد قرارداد« سایکس-پیکو» تیغ توطئه را بر پیکر خاورمیانه کشیدند و بدون رعایت هیچ معیار انسانی و اساسی، با سوزنِ زور و نخِ زَر و دستِ تزویر، حکمرانیهایی نامتجانس در منطقه شکل دادند و درونشان را با کمیت‌ها و کیفیت‌های نامتجانس آکندند. به عبارت دیگر در لابلای زخمهای بجامانده از تیغِ توطئه و دست تزویر، استخوان شکسته‌های متعددی بر‌جای گذاشتند تا هر وقت بخواهند، زخم‌هایِ ناسوربسته را ریش کنند. در مکتب تاریخ، نشستن و گوش به آموزه‌های معلم سپردن به ما معرفتی می‌دهد که بتوانیم انطباق امروز و دیروز کنیم.
همه بیاد داریم که در سال‌های اواخر قرن گذشته میلادی و اوایل قرن جاری بحث نظم  نوین جهانی و خاور میانه جدید نَقل محافل امپریالیستی بود. لازمه اجرای این طرحها فراهم کردن زمینه‌های فکری و عوامل تحریک و تحرک بود. لذا ابتدا با نبش قبر مکتب‌های عقیدتیِ گذشته به ابداع و اختراع القاعده و طالبان پرداختند تا مقدمات جنگ مذهبی را فراهم کنند؛ سپس با حمله مستقیم به افغانستان و عراق و هدیه دموکراسی وارداتی، میدان را برای جولان توسعه، هموار و در این صفحه شطرنج گسترده سیاسی، مهره‌های خود را در مواضع متفاوت نشاندند و سپس با برجسته کردن تفاوت‌های ملی و قومی و دینی و مذهبی راه را برای شکل‌گیری و تقویت احزاب سیاسی، مذهبی رسمی و گروه هایی چون الشباب، النصر، داعش، بوکوحرام و ... هموار کردند و چشم بر گسترش و تقویت آنها بستند و مجالشان دادند تا در این میدان گسترده تخم نفاق بپاشند و جنگ و جنایت و جفا را به مردم ارزانی دارند. همپا با این ریاکاریها به لطایف‌الحیل کشورهای را ترغیب کردند که هرکدام به بهانه‌ای و تحت نامی در این میدان دخول و آتش بیار معرکه شوند. اینان همه و همه دانسته یا نداسته خواسته یا ناخواسته بازیگران حرفه‌ای و اماتور و سیاهی لشکر این درام پر ابهام هستند که خود و عملیاتشان چون قطعات پازلی است که تصویر و تصور در ذهن و ضمیرِ استکبار را ترسیم می‌کنند و در شکل‌دهی به آن سهیم می‌باشند. سرانجامِ تمام این انجامهای ناخوشایند به اجرای مرحله دوم قرار داد سایکس پیکو می‌انجامد که در پی آن کشورهای منطقه باید به اجزای متعدد و متخاصم تقسیم و در هر جز حمرانی ضعیف و ناتوانی باشد که برای ادامه حیات و مصنون ماندن از چشم غره همسایگان به استکبار متکی و باتنش را به خاطر حفظ ظاهر به غیر واگذار کند. لذا ادامه این جنگ و جدل های خونین اقوام، ملیتها و مذاهب در زمین و بمباران های گسترده متحدین باید پی کنیی برای برپایی نظم نوین شناخت و مجال دادن به پدیده ناخوشایند آوارگی دسته جمعی و در عین حال بی توجهی به آن تا غرق شدن در دریا، تلاش برای نوشتن سند این تقسیم‌نامه‌ی ناجوان‌مردانه است که املایش به دست خودیها و انشایش به خواست غیر است.
در توصیفی دیگر از این بازی، این فعل و انفعالات در کارگاه سیاسیی، طراحی و اجرا می‌شود و عواملی چون عناصر شیمیایی در لوله ها و دیگر ظروف آزمایشگاهی بهم آمیخته و با کاتالیزور حرارت که در قالب دخالت خودنمایی می‌کند تجزیه و ترکیبِ دلخواه انجام و مواد حاصله انسجام نیم‌بند می‌یابند. سپس در ظرف زمان و مکان با زرورق دموکراسی و آزادی به نمایش گذاشته می‌شوند. این است راز و رمز این همه جنگ و جنایت و ویرانی و آوارگی در خاورمیانه و میدانداری این همه مدعی با ردای حزب و تشکل و تجمع و قبای خلافت و عمارت و رسالت در پناه سایبان‌های برافراشته شرق و غرب و زاویه‌های منطقه‌ای و حاشیه‌های امن برای بودن و خود بنمودن و بار دیگر موضوع موج مهاجران، که جنگ و جفا وادار به ترکِ دیارشان کرده است. آنان در ترکیه پسمانده‌ی پس‌انداز خویش را به سوداگرانی می‌دهند که در ظاهر به نام قاچاقچی اما در برابر دیدگان قانون‌چیان، آنها را سوار بر تابوتهای متحرک کرده، تن و جانشان را به دریا می‌سپارند تا رهسپار دیاری شوند که تنها نامش را شنیده‌اند. در این مسیر آنچه که نمی‌بایست بشود شد. به‌راستی این گریز و گذر، تا کی باید ادامه یابد؟! آیا آنان که کوره‌های جنگ در سوریه، عراق، یمن، لبنان، افغانستان، پاکستان و ... را روشن کرده و هردم بر شعله و شراره‌اش می افزایند هیچ از خود پرسیده،اند که چند هزار لکه از خونِ قربانیانِ این صحنه‌ها و خونابه‌ی مغروقانِ دریاها بر دامنشان نشسته است!؟ آیا از دیدن آن همه تصاویر جنگ، جنایت، جنون، خرابی، ویرانی و آوارگی شرمنده نیستند؟ آیا از رنج و زحمت و فقر ملتها عذاب نمی‌کشند!؟ آیا نمی‌دانند کاخ قدرتی که بر آوار خرابه‌های خانه‌ی مردم ساخته و با خونِ آنان پیراسته‌اند پایدار نمی‌ماند!؟
ناصر کانیسانانی
بازنشر با ذکر منبع بلامانع است
14 شهریور 1401, 21:19
بازگشت