روژان پرس: معجزه چیزی نیست مگر برانداختن پردهی عادت از چشمها. دعوتی است به دیگر نگریستن. تکاندنِ غبارِ عادت است از چیزها.
عکاس در پی برانداختن پردههای تکرار و عادت است. دعوت کنندهای است برای گریز از روزمرّگی. لنزِ دوربینِ عکاس؛ پلک بر هم زدنی است برای باز کردنِ چشم به پنجرهای گشوده به سمتی دیگر. عکاس، چشمِ ما را میآموزد و میآمیزد. آموخته به شعور و آمیخته به شور.
در روزگارِ نوینِ زیستِ انسانی، عکاسان مهمترین روایتگران بودهاند. گاه هیچ نوشتار و موسیقی نمیتوانست در لحظهای، تکّهای بزرگ از تاریخ را برش زده و به حال و گذشته و آینده پیوند بزند. عکّاس از این منظر با زوال نیز بیگانه است. زوال، در گذشتِ زمان بر پدیدهها اتّفاق میافتد حال آنکه عکّاس را با گذارِ زمان چه کار؟
مگر ما امروز هنگام دیدنِ عکسهای کودتای ۲۸ مرداد پرتاب نمیشویم به پنجاه و سه سال پیش از این؟
مگر تصویرِ جسدِ "آیلان"؛ آن طفلِ معصومِ سوری که بر کرانهیِ ساحل جان داده بود هیچگاه از حافظهی جمعیِ بشر پاک خواهد شد؟ کدام کلام و موسیقی میتوانست اینگونه به همسخنی با تمامِ زبانها بنشیند؟
عکّاسان آمدهاند تا بخشی از تاریخ را که در تاریکخانهی زر و زور و تزویر پنهان شده است عیان سازند. آنها زیبا و زشتِ رفتارِ روزگار را جاودانه میکنند.
امروز بخشی مهم از حافظهی فرهنگیِ معاصرمان مدیونِ نیکول فَریدنی، کاوه گلستان و مریم زندی است.
عکس؛ رستخیزِ لحظات است. احضارِ ثانیههایی که گمان میکنیم غیب شده و از دست رفتهاند. عکّاسان؛ پیامبران روزگار بدون معجزهاند.
جمشید فرجوند فردا