عناوین این شماره:
- یک روز با شایان
- آمادهباش برای سیل
- دولت ترکیه در قبال سرنوشت ۹ شهروند کورد ایرانی مسئول است
- خیز دولت برای ساخت ۸۷۰۰ واحد مسکونی در کردستان
- گفتوگو با پریا سعیدزاده هنرمند سقزی
- فهتانهی وهلیدی تریفهی مۆسیقای کوردی لەئاوێنهی هونهردا
و گزارشی از موفقیت فیلمسازان ایرانی در جشنواره دهوک
+ چند خبر و گزارش دیگر
----- یک روز با شایان
یک روز با شایان؛ عنوان گزارش اختصاصی این شماره روژان است. هژیر اللهمرادی در این گزارش زندگی یک نوجوان روستایی را به تصویر کشیده که هم درس میخواند و هم چرای گله گوسفندان را بر عهده دارد.
شایان هر روز کله سحر از خواب بیدار میشود و پا به پای گله دشت و صحرا را میپیماید و تنگ غروب با گله به خانه باز میگردد. ظهرها که گوسفندان استراحت میکنند فرصتی برای شایان است تا با شبکه شاد درسهای خود را مرور کند. این روزها که مدارس برخی روزها حضوری است پدرش به جای او گله را به چرا میبرد. شایان بعد از ترک مدرسه بلافاصله به سوی گوسفندانش باز میگردد و پدر را به خانه میفرستد.
بخشی از گزارش:
شایان ۱۴ ساله آماده میشود تا مطابق عادت معمول هر روز، گلهی خود را به چرا ببرد. با او همسفر میشوم تا امروز را برای تهیه گزارش و عکاسی از گله، او را همراهی کنم. نمیدانم قرار است چه چیزهایی ببینم، چه تجاربی کسب کنم و چه عکسهایی بگیرم.
شایان به من گفت شب قبل غذای سگها را آماده کرده و قرار است امروز من به سگها غذا بدهم تا به من عادت کنند. نمیدانستم منظورش چیست تا اینکه سگها بیرون آمدند، در چشم به هم زدنی هر دویشان به سمت من هجوم آوردند، با میانجیگری شایان قضیه فیصله پیدا کرد اما سگها زیرچشمی حواسشان به من بود.
او با اینکه سن و سالی ندارد اما از علم دامداری خوب بلد است؛ با او که دمخور میشوی احساس میکنی با پیرمردی 70ساله روبرو هستی.
ساعت ۹ صبح وقت صبحانه بود. با فرمان شایان گله ایستاد، آتشی برپا و چای زغالی دم شد.
یکی یکی نانها روی آتش گرم میشدند و با اندکی پنیر محلی (پنیر کوپه) و گردو لقمهای فراهم میشد که لذتی بیحد و حصر داشت. فکر نمیکنم صبحانهای آنچنان خوشمزه به عمرم خورده باشم.
راستی یادم رفت بگویم که شایان کلاس هشتم است و درسهایش را از طریق نرمافزار شاد دنبال میکند. تا من مشغول عکاسی بودم شایان کلاس ادبیات را گذراند که ناگهان صدای فریادهایش بلند شد، داد میزد: بیا... بیا... زود خودت را برسان!!!
سراسیمه به سمت شایان دویدم، تا رسیدم دیدم یکی از گوسفندان از گله جدا شده و صدای بعبع آن بلند است. پرسیدم چی شده؟ مار نیشش زده؟ خندید و گفت: نه، وقت زاییدن این گوسفند است.
گوسفند بیچاره سراسیمه بود و رفتارش عجیب؛ زیر پایش را خوش میکرد، مینشست، بلند میشد، دوباره مینشست. ناگهان آرام گرفت و سکوت تمام دشت را فرا گرفت. فقط صدای شاتر دوربین من بود که پشت سر هم به گوش میرسید و اندکی بعد برهای در مقابل دیدگانم به دنیا آمد. بره بعد از ۲۰ دقیقه روی پاهایش ایستاد و شروع به شیر خوردن کرد. این مجعزه طبیعت است.
چون بره کوچک نمیتوانست پا به پای گله حرکت کند شایان آنرا داخل یک گونی و در خورجین الاغ گذاشت. طفلکی، مادر بره سایه به سایه در تعقیب الاغ بود و برهاش را بو میکشید.
تا ساعت هفت شب که هوا تاریک شده بود در دشت و کوه ماندیم و من حرفهای شایان را در ذهنم مرور میکردم.
با تاریک شدن هوا به سمت خانه حرکت کردیم. در مسیر بازگشت شوق و شور زیادی در گله برای رسیدن به خانه به وجود آمد که میتوانستم در تک تک گوسفندان ببینم.
در پایان کار به این فکر میکردم که این روستاییان زحمتکش چقدر در چرخه تولید کشور اهمیت دارند و چه نقش مهم و بسزایی بر عهدهشان است.
چند روز بعد وقتی به سنندج برگشتم در تماس تلفنی که با شایان داشتم دریافتم یکی از سگهایش مریض شده است و شایان تا صبح از او پرستاری کرده است. پدر شایان میگفت شایان به خاطر مریضی سگش شام نخورده و تا صبح گریسته است.
هژیر الله مرادی/ آبان ۱۴۰۰