قروه- روژانپرس حاج باقر جعفری:
حَضرات هر کُدوم یه عالمه دَرد و غُصهی بهمن وا مونده رو تو دل دارن، چه یارانی که به کام بهمن نرفتند؛ رفتند تا قصهی عشق را معنی کنند.
از اساتید کوهنورد و دوستان همنورد بارها قصه بهمنها رو شنیدم. مَنم دردِ بهمن و حِس تَرسِش رو چند بار چشیدهام و با تمام وجود آنرا لمس کردهام.
سال 64 نوجوان بودم که پا در مسیر قله پریشان گذاشتم؛ صبح اول وقت بود سرما و برفِ سنگین با هم عَجین بود رسیدم جایی که کاملا برف نقاب زده بود شب بوران برفها رو ماله کشیده بود.
نقاب برف روبروی ما بود. به بچهها گفتم اینجا خطر داره، طوری که چند ثانیه از کلمات من نگذشته بود صدای شکسته شدن برف را همه شنیدیم. از روبرو چندها تن برف سرازیر شد. من و دو نفر از همنوردان رو در هم کوبید و به سمت پایین برد. یادمه یک تیم از شهر سنندج بعد ما سمت قله راه افتاده بود که اعضای تیم با دیدن اوضاع بهمن به کمک ما شتافتند.
ما در اوضاع خوبی نبودیم شانسی که آورده بودیم بهمن قبل از ما با چند سنگ به شکل صخره برخورد داشت و به صورت دو طرف در حال حرکت بود. من فقط فهمیدم کلهپا بین چند سنگ افتادم. زیر برف مدفون صدای داد و فریاد دوستان حالم رو کمی بهتر کرد که به خود آمدم و فریاد زدم: من اینجا گیر افتادم...
همنوردهای سنندجی به کمک دوستان خودمون با خیلی زحمت و پاک کردن برفها من رو از زیر آوار برف بیرون کشیدند. کمرم اصلا مال خودم نبود حسش نمیکردم. آسیب دیده بودم. یاد دو دوستم افتادم داد زدم دوستام چی شدند یکی از بچهها گفت خبری نداریم برف زیاده!
در همین صحبتها بودم که به طور معجزهآسایی چندین متر پایینتر صدای فریادی را شنیدم که: ما اینجاییم. همه دویدند به سمت پایین و بعد حدود بیست دقیقه اومدند.
پرسیدم فلانی و فلانی کوشن؟ یکی از دوستان جواب داد شکر خدا خوب هستند زخمی و کوفته شدند ولی سر پا هستند بهمن ختم به خیر شده.
با هزار مکافات من رو به پناهگاه انتقال دادند. هوای سرد و آسمون تاریک شده بود و فرود امکان پذیر نبود. خسته بودم خواب عمیقی همچون بهمن مَنو بُرد. به خود نهیب میزدم آرام باش حرکت نَکن...
دوستان پماد زدند و مشما انداختند؛ کمرم رو میگم.
پناهگاه پر کوهنورد شد. من دراز کشیده بودم خجالت میکشیدم. تا صبح نخوابیدم. اشتها نداشتم که یه ذره آب رساندم به گَلو. یه شکلات حس آمادهباش واسه ساعتها زندگی با درد رو تجربه کرده بودم. سرو صدای دوستان داخل پناهگاه اذیتم میکرد تکان تکان میخوره... صدا صدا میاد ای خدا ... خلاصه صبح شد.
کمی خودم رو پیدا کرده بودم دردم کمتر بود. چند ساعت طول کشید تا به پایین اومدیم و بالاخره به شهر و دکتر رسیدم.
درسته میگن نعمت خدا است؛ بهمن رو میگم خیلی بی رحمه! حالا همین دی ماه سال 99 چندین خانواده داغدار شدند.
ما صعود امروز مون 1400/10/10 جمعه دی ماه که با تعداد 13 نفر از همنوردان اعضای کمیته زیستمحیطی ورزشهای همگانی سازمان سراب سبز شهرستان قروه به منظورگرامیداشت یاد و خاطره کوهنوردان مدفون شده در بهمن کلکچال تهران یعنی در سالگردشون ما همنوردان اقدام به پیمایش قلههای سفیدپوش دوشاخ، دکل، قلوزکوچیک، قلوزبزرگ و قلوز وسط به ارتفاع تقریبی 3130 متر که در جنوب شهرستان قروه قرار گرفتن نمودیم.
گرامی باد یاد و خاطره تمامی کوهنوردانی که در کوهستان دچار حادثه شدهاند؛ مخصوصا کوهنوردان استان کردستان: زنده یادان محمد اوراز و سامان نعمتی.
خانم هانیه اکبری به نیابت از زنان کوهنورد کردستان همراه تیم بودند.
تا به کی درکوه و صحرا در پی یک تابلوئی؟
تا ابد هم گر روی بی حاصل است
سعی تو در کوه و دشت و درهها
گردشی بی حاصل است و باطل است
هرکسی باید بکوشد تا بیابد اصل خویش
غیر از این باشد بدان کز خود بری و غافل است
در دل کوه و کمر خود را بیاب و عهد خود
کار هر سالک فقط عهد و قراری بادل است
1. حاج باقر جعفری
2. اکبر خالدیان
3. سعید ضیایی
4. سعدی عبد الملکی
5. مسعود خالدیان
6. سالارالماسی
7. یوسف صادقی
8. حامد الماسی
9. محمد معظمی
10. امیر حسین جعفری
11. ایرج محمدی
12. هانیه اکبری
13.جلال اکبری، سرپرست گروه
جلال اکبری
چاپ شده در روژان شماره ۵۵۷